چنین گفت زرتشت
کتابهایی هستند که اگر کسی با آنها چنان که باید سر کند، یعنی جانمایه ی اندیشه آنها را زندگانی کند، نقشی ناستردتی بر روان آدمی می گذارند، زیرا سر و کار آنها با جان آدمی ست.
این گونه کتابها نه کتاب «معلومات» اند که عقل آدمی را خوراک دهند نه «ادبیات» که حس و عاطفه را برانگیزانند، بلکه جان آدمی را بیدار می کنند و با او در سخن می آیند. جان آدمی برتر از عقل و احساسی اوست و آن گرهگاهی ست که در آن عقل و احساس ها هم می آمیزند و به مرتبه ای والاتر برکشیده میشوند. و در آن مرتبه است که جان بیدار پدیدار می شود که با جهان از در سخن در می آید و مشکل او نه چیزهای گذرای جهان و روزمرگی زندگی بلکه مسأله ی جاودانگی و بی کرانگی ست…..
درباره کتاب چنین گفت زرتشت
زرتشت پس از سالها عزلتگزینی در کوههای آلپ به این اندیشه میافتد که شهد خرد خود را به انسانها بچشاند. پس به شهر وارد میشود و سعی میکند مردم را ارشاد کند. اما هیچکس به او گوش نمیدهد و تمام توجه مردم به بندبازی یک بندباز در شهر است. مردم که سخنان او را درک نمیکنند، مدام به او میخندند. زرتشت به این فکر میافتد که مانند مسیح برای خود حواریونی برگزیند تا بتواند گفتارهای خود را که رد کردن آرمانها و ارزشهای کهنه است در کتابی مقدس بیان کند و این اثر همان کتاب است.
با توجه به تألیفات بسیاری که نوابغِ عالم درباره نیچه نوشتهاند، معلوم میشود که برخی از آنان او را شخصیتی سرگشته و حیران میدانند و برخی دیگر باور دارند که آن سوی هر جمله از سخنانِ او معانیای ژرف نهفته است که جز خردهای نافذ و اذهانِ تیزبین به عمق آن راه نمیبرند، امّا همگی در یک موضوع همداستانند که او اندیشمندی توانمند است که در پیِ همه چیز حتی مبادیای که خود به آن قایل است، حقیقت را میجوید.
اتّفاقِ نظر همه این اندیشمندان موافق نظری است که نیچه درباره خود داشته است. او میگوید:
«برای جویای حقیقت نیت راستین کافی نیست، بلکه همواره باید اخلاص و نیت خود را بپاید و به آن از دیده شک بنگرد. زیرا دلداده حقیقت، حقیقت را به خاطر هماهنگیِ آن با امیالِ خویش نمیخواهد، بلکه حقیقت را تنها به خاطر حقیقت بودن دوست میدارد، حتّی اگر مخالف باور و عقیدهاش باشد.»
نیچه در این کتاب، در هنرآفرینی و آفرینش هنری بسیار استاد و چیره است، آمیخته با نوعی روانشناسی قابل تحسین، مؤثّر، مردافکن تا آنجا که در عمق جانِ هر کس اثر مینهد، اینجاست که معنای عبارتِ «کتابی برای همه کس و هیچکس» به درستی قابل فهم است، زرتشت چنان سخنانِ پیشگویانه خویش را در قالبی از تمثیل فرو میریزد که هر خواننده از جام معنای آن جرعهای تواند نوشید.
کتاب چنین گفت زرتشت: کتابی برای همه کس و هیچ کس را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب به علاقهمندان به فلسفه پیشنهاد میشود.
درباره فردریش نیچه
«فردریش ویلهِلم نیچه در ۱۵ اکتبر ۱۸۴۴ متولد شد. او فیلسوف، شاعر، منتقد فرهنگی، جامعه شناس، آهنگساز و فیلولوژیست کلاسیک بزرگ آلمانی و استاد لاتین و یونانی بود. فلسفهٔ غرب و تاریخ اندیشهٔ مدرن تاثیر بسیار زیاد و عمیقی از آثار نیچه گرفتهاند. در سال ۱۸۶۹ با ۲۴ سال سن، به کُرسی فیلولوژی کلاسیک در دانشگاه بازل دست یافت که جوانترین فرد در تاریخ این دانشگاه بهشمار میرود. اما بعدتر به خاطر بیماریهایی که به آن دچار بود از این سمت کنارهگیری کرد و به تکمیل آثارش پرداخت. نیچه بیماری خود را موهبتی از جانب خدا میدانست که سبب شده بود تا بتواند افکاری نو و بدیع را در سر بپروراند. نیچه یکی از محبوبترین متفکران در ایران است؛ آثارش نهتنها بارها ترجمه و منتشر شدهاند، بلکه کتاب صوتی چنین گفت زرتشت در دهههای گذشته یکی از پرفروشترین آثار فلسفی او در ایران بوده است. او بعد از تحمل بیماریهای مختلف، جنون و فروپاشی ذهنی در سال ۱۹۰۰ چشم از جهان فرو بست.»
بخشی از کتاب چنین گفت زرتشت: کتابی برای همه کس و هیچ کس
«آن جوان چون سخن میگفت اشک از گونههایش فرو میریخت. امّا زرتشت او را در آغوش گرفت و با خود بُرد. و چون اندکی پیش رفتند زرتشت گفت: بسیار بیقرارم. چشمانت در بیان خطری که در کمینِ تو نشسته روشنتر از زبانت سخن میگوید. ای برادر، تو هنوز نرستهای. بلکه همواره برای رسیدن به رهایی در تلاشی و در این جستجو احساساتت ـ چون کسی که در خواب راه برود ـ هر چه رقیقتر شده است.
تو میخواهی رها از هر بندی به سوی قلّهها اوج گیری. روحت مشتاقِ جولانگاه ستارگان است. ولی غرایزِ نفسانیات هم مشتاقِ رهاییاند. سگانِ شرزهات نیز خواهان آزادی خویشاند و هنگامی که جانت آرزو داشت که زنجیرها را همه بشکند و بندها را بگسلد، آنان در لانههای خویش شادمانه زوزه میکشیدند و من اینک تو را رسته از بند نمیبینم و تو هنوز دربندی و مشتاقِ آزادی. جانهای چنین زندانی را به زیرکی وصف میکنند، امّا قرین نیرنگ و تباهکاری.
آزاد اندیشان باید خود را از عاداتی که در آنان بر جای مانده ـ چون عواطف و آلودگیها ـ پاک دارند تا چشمانشان رخشان و شفّاف گردد. من از خطری که در کمینِ تو نشسته است، بیخبر نیستم. لذا تو را به عشق و امیدت سوگند میدهم که مبادا عشق و امیدت را وانهی.
هنوز احساسی از بزرگواری در تو هست، و مردم هنوز به رغم آنکه تو را خوش ندارند و بدخواهِ تو هستند، نکویت میدارند. مردم چون در خیابان بر کریمان میگذرند، احترامی برای آنان قایل نمیشوند، امّا شایستگان به آنان اهتمام میورزند و چون از کسی کرامت ببینند او را شایسته میشمارند تا این بار بتوانند او را برده سازند.
کریم میخواهد که چیزی و فضیلتی نوین بیافریند. حال آنکه شایستگان تنها به کهنه میاندیشند و بسیار میخواهند و میکوشند تا آن را پایدار نگاه دارند. اگر کریمان شایسته شوند، دیگر خطری متوجّه آنان نیست، بلکه وقتی خطر در کمینِ اوست که گستاخ و ویرانگر باشد.
بخشندگانی را میشناسم که سرآغازشان از رسیدن به آرزوهایی بس بلند نشانه داشت، امّا دیری نپایید که همه آرزوهای بلند را به ریشخند گرفتند و چنان زیستند که وقاحت فرا رویشان در گذر بود و آرزوهاشان پیش از آنکه در میان آید، از میان میرفت و بامدادان هر هدفی را که دنبال میکردند، شامگاهان به سستی آن گواهی میدادند.»