نام محصول : کتاب گرترود
نویسنده : هرمان هسه
مترجم : پرویز داریوش
هرمان هسه، زاده ی ۲ ژوئیه ی ۱۸۷۷ و درگذشته ی ۹ اوت ۱۹۶۲ میلادی، ادیب، نویسنده و نقاش آلمانی-سوئیسی و برنده ی جایزه ی نوبل سال ۱۹۴۶ در ادبیات بود.پدر هرمان، مدیریت موسسه ی انتشارات مبلغین پروتستان را به عهده داشت.
مادرش دختر هندشناس معروف، دکتر «هرمان گوندرت» و مدیر اتحادیه ی ناشران کالو بود. کتاب خانه ی بزرگ پدربزرگ و شغل پدر، اولین باب آشنایی هرمان هسه جوان با ادبیات بود.
او در سال ۱۹۱۲ به سوئیس مهاجرت کرد و در سال ۱۹۲۳ تابعیت آن کشور را پذیرفت و در همین زمان برای بار دوم ازدواج …
بخشی از کتاب گرترود
هنگامی که جوانتر بودم، گاهی آرزو میکردم شاعر شوم. اگر چنین میشد، در مقابل تمایل شدید به ردیابی و بازآفرینی حیاتم در پس سایههای تار کودکیام و در جهت حفظ سرچشمه اولین خاطراتم، یارای مقاومتم نمیبود، اما حالا که چنین نشد باز اعتبار و ارزش این خاطرات بیش از آن است که بتوان به هر علتی به آنها صدمه وارد ساخت.
ماحصل کلام درباره کودکیام آن که سالهای شادمانهای بودهاند. در کمال آزادگی و استقلال، خود در پی کشف استعدادها و علائقم بودم.
میآموختم که چگونه آفریننده عمیقترین منشأ درک درد و لذت خود باشم. آینده را سرشار از امید و حاصل اعمال قدرت فردیام ببینم و نه آن چیزی که توسط نیروی شگفتِ ورای وجودم، برایم در نظر گرفته شده؛ خود را در موضع شخصی نه چندان مستعد اما پرکار و زحمتکش که به هر صورت به حال خود گذاشته میشد میدیدم.
بدین منوال سالهای مدرسه بیجلب نظرها سپری شد.
تقریبآ شش یا هفت ساله بودم که متوجه شدم در میان تمام نیروهای نامرئی، مقدر شده که من قویآ تحت تأثیر و استیلای موسیقی باشم.
از آن پس دنیای درون من شکل میگرفت و برایم پناهگاهی سرشار از تقوی و تقدس میشد.
بهشت گمشدهای در نهان مییافتم که هیچ کس نمیتوانست آن را از من بگیرد یا تحقیر کند و این همه چیزی بود که نمیخواستم کسی در آن سهیم باشد.
با آنکه نواختن هیچ سازی را نیاموخته بودم، خود را نوازندهای نامی میدیدم اما فکر نمیکردم که بعدها دلم بخواهد از راه موسیقی امرار معاش کنم.
از آن پس، سالهای زندگیام، سمت و سوی دیگری به خود ندیده و همچنان در مسیر معینی پیش میرود. با نیم نگاهی به گذشته نظرم بر آن است که در مجموع، زندگی متنوعی نداشتهام.
از ابتدا آهنگ زندگیام به روی یک نت اصلی تنظیم شد و در یک جهت تداوم یافت.
بد و خوب زندگی تغییری در کنه مطلب نداد و سیر محتوم سرنوشتم مرا به سوی ستارهام میبرد. اگر بنای وجودم نقشی بر آب بود و مدتهای مدید ملزم به دریانوردی به روی آبهای بیگانه میشد، بیآنکه دسترسی به کتابی یا سازی باشد، باز در همان حال و در هر لحظه نوای دلانگیز موسیقی را در تاروپود وجودم با گوش جان میشنیدم و با هر نفسم آوای ازلی حیات را سر میدادم.
هر چه من مشتاقانه در پی نسیان و نجات و رهایی از طریق دیگر بودم، هر چه بیتابتر بهدنبال درک خداوند و کسب فیض و آرامش بودم، همه را یک جا در نوای موسیقی مییافتم.
نیازی نبود که از من بتهوون یا باخ درآید، همین قدر میدانم که موسیقی، مونسی ماندنی و مداوم و توجیهی برای تمام هستیام بوده است.