داستان فوق العاده سرراست و ساده است. شخصیتی گیرا و دوستداشتنی به اسم انارخانم چناری توی داستان هست که به قدری شخصیت پردازیش خوب از آب درومده که بعد از خوندن این داستان، پای هر درخت چناری بشینیم قصهی تولد این زن قلقلکی و غش غش خندیدنش توی ذهنمون میاد. گلی ترقی اینجا سیاهنمایی نمیکنه،ناله نمیکنه، حتی زور نمیزنه چیزی رو که میخواد بگه با تلخی به کام خواننده بریزه ولی قصه ترسناکی از مهاجرت رو در قالب شیرینترین خندههای دنیا به خواننده ارایه میده.
و نهایتن حس تعلیقی که آخر داستان به خواننده میده اعجابانگیزه. شما آخر داستان نمیفهمید چه اتفاقی واسه ننه اناری پیش اومده، و این فکر شاید حتی دهها سال بعد که دارین واسه نوهتون قصه میگین بازم همراهتون باشه که یعنی ننه اناری چی شد بلاخره؟ قبول کنید کمتر نویسندهای هست انقدر هوشمندانه و بدون پیچیدگی خاصی اینطور حس تعلیقی در آدم به وجود بیاره.
.
.
.
برای تهیهش میتونید از لینک زیر و از اپلیکیشن طاقچه استفاده کنید.خوشبختانه جز کتابهای ارزشمند رایگان طاقچه هست.
اگه هم طاقچه ندارین پیشنهاد اولمون اینه که نصب کنید چون برای بقیه کتابها لازم میشه، ولی اگه فعلن قصد نصب ندارین چون این کتاب به صورت قانونی رایگان هست پیشنهاد دوممون اینه با یه سرچ ساده نسخه متنی و یا صوتیش رو توی اینترنت پیدا کنید.
https://taaghche.com/book/18127
.
.
.
ممنون میشیم اگه خوندین نظرتون رو هم بگین و از یک تا ده بهش امتیاز بدین.
امتیاز جفت شش: هشت از ده
[ad_2]
Source
آقااااا،انار بانو چی شد 🤧🤧🤧❤️❤️❤️خیلی خیلی خیلی قشنگ بود
برای پست ها جلوه ی بصری بهتری انتخاب کنید. اینجا اینستاگرامه باید عکس جذاب باشه
من هم ۸ میدم. 🌹
انار بانوووو🌹🌹🌹امتیاز من ۹ هستش
منم خوندم ولی بلد نیستم امتیاز بدم
قشنگ بود. ۸/۵ از ۱۰
دوسش داشتم. ولی آخرش چه ضدحالی زد! این داستانو امشب تو پرواز خوندم، وقتی رسیدم تو فرودگاه یه لحظه خودمو گذاشتم جای اناربانو و واقعا اون حالت استرس و نگرانی که اون داشت رو حس کردم. غربت و تنهایی خودش خیلی ترسناکه، حالا فککن زبون بقیه رو هم نفهمی! ممکنه زیر درخت چنار یاد این داستان نیوفتم ولی مطمینن تا مدت ها هر آدم مسنی رو تو شلوغی ببینم این داستان میاد تو ذهنم و با خودم میگم نکنه اگر کمکش نکنم واز کنارش بگذرم بشه مثل انار بانو؟
منم خوندم، خوشم اومد ۷👌
چیزی که برام جالب بود و ازش لذت بردم، این بود که گاهی خودم رو به جای اناربانو میذاشتم و استرسهاشو درک میکرد و بلافاصله جای همسفرش قرار میگرفتم، و واقعا نمیتونستم فقط به یکیشون حق بدم، من توی این داستان دو نفر بودم
کتاب رو خوندم…واقعا نویسنده قلم شیوایی داره وابته طنز پرداز ماهری هم هست…یادم میاد یه مدت کوتاهی واسه یکی از برنامه های رادیویی مطالب کوتاه طنز می نوشتم…از اونجایی که طبق خواسته رادیو و زمان برنامه اش می بایست نوشته ارسالی بیشتر از یک صفحه نباشه….از آنجاییک دوست داشتم قطعه ای رو که قرار بود بنویسم محدودیتهای دیکته شده از سوی تهیه کننده برنامه روی محتوای آن تاثیر نگذاره……و اینکه هر روز هم می بایست یه طنز بفرستم …بناچار ابتدا آخر داستان و نتیجه گیری از اون رو توی مغزم طراحی میکردم و بعد از اون سوژه رو انتخاب میکردم بعدش ادمای داستان و ….حتی بخاطر اینکه برنامه هرشب ساعت ۸ پخش میشد اون نتیجه گیری ها و سوژه ها رو سه تا سه تا طراحی میکردم و قبل از ارسال انها رو با توجه به کاراکترهای انتخابی شروع میکردم……معمولا اینگونه نوشته ها مخاطب رو شاید در زمان شروع جذب نکنه اما با توجه به طراحی نویسنده در نتیجه گیری…حتمن خواننده ویا شنونده رو در آخر به فکر وامیداره…ای بسا که خیلی ها وقتی داستان تمام میشه بلا فاصله برمیگردن و دوباره از اول داستان.رو میخونن و با خودشون میگن حیف شد که به نکات ریز داستان کمتر توجه کردیم…برمیگردن و اینبار موشکافانه تر نوشته ها رو دنبال می کنن..و…این داستان هم از اون دسته از نوشته هاست…من که لذت بردم ودوبار خوندمش ..بنابراین از ده ..بهش امتیاز ده ۹/۵ رو میدم…ممنون که این کتاب رو معرفی کردی و من رو بردی به سال ۱۳۵۸👏👏👏👏👏🌷🌷🌷🌷🌷😘😘😘😘😘
البته دوتا مطلب رو از قلم انداختم یکی درمورد نتیجه گیری های آخر قصه هاست که اونا لزوما لازم نیست درمورد اتفاقات سوژه ویا ژانر باشه میتونه صرفا نتیجه..اخلاقی..اجتماعی فرهنگی ویا سیاسی باشه مثل همین قصه واگه دیده باشی فیلم لیلی با من است از کارهای حسین تبریزی…ونکته دوم درمورد نوشته های خودم….اونا مربوط به سال پنجاه و شش و هفت بود که روزهای شروع انقلاب بود و دستگاه حکومتی هم آزادی بیشتری به مطبوعات و رسانه ها داده بود و به دنبال افکار نوی می گشت که بتونه خودش رو همسو با مردم نشون بده …..من هم الکی بر خورده بودم وسط اون ماجرا…حتی شعر هم واسه روزنامه میفرستادم و چاپ هم می شد..😋😚