هشتاد و دو نامه 1
شناسه محصول: 14912
ورود براي ارسال گزارش نياز است

هشتاد و دو نامه

هشتاد و دو نامه
هشتاد و دو نامه

غمنامه ملتی که با غمهایش خوش است.

بوف کور صادق هدایت تا امروز به یقین مطرح‌ترین و مهم‌ترین رمان ادبیات معاصر فارسی بوده است ، اما در بین آثار متفاوت دیگر او حداقل می‌توان به دو اثر توپ مرواری و ( هشتاد و دو نامه به حسن شهید نورایی ) نیز اشاره کرد .این نامه‌ها سوای ارزش ادبی در کنار سند بی‌مانند مصطفی فرزانه ( آشنایی با صادق هدایت ) روشنگر تمام زیر و بم ‌های زندگی یک هنرمند استثنایی گرفتار است در محیط فرهنگی و چنبره‌ی جامعه‌ای که با اندازه‌های او فرسنگ‌ها فاصله داشته‌اند.

۸۲ نامه به حسن شهید نورائی در ممالک خاج‌پرستان چاپ شده و اصل نامه‌ها در کتاب‌خانه‌ی ملی فرانسه نگه‌داری می‌شود.

خواندن نامه‌های کسی مثل هدایت خاصیت‌های زیادی دارد. از لذت بردن از نثر و قلم هدایت بگیر تا بلاهایی که در طول تاریخ بر این سرزمین نفرین‌شده رفته که البته هیچ‌کدام به ما مربوط نمی‌شود چون‌که اصولا ما عددی نیستیم و باید سرگرم کارهای خودمان باشیم.گاه اشاره‌های تاریخی در نامه‌ها آن‌چنان روشنگر ابعادِ بی‌سروته این مرز پرگهر است که اسمش را نمی‌شود شباهت گذاشت تکرار محض است. یعنی همان حکایتِ “حافظه‌ی تاریخی” که ما رکورددارش هستیم و به‌ش افتخار می‌کنیم.به اعتقاد من مهم‌ترین چیزی که تکرار تاریخ را می‌سازد یک چیز بیش‌تر نیست که همانا شعور و قدرتِ تشخیص بی‌نظیری‌ست که “توده‌ی زیر دست‌وپا” دارند. مگر غیر از این است که طبقات بالای هرم روی کول و گرده‌ی امثال من ـ جسارت نباشد ما ـ سوار می‌شوند. وقتی هم که سوار این توده‌ی عظیم شدی آن وقت هیچ‌کس هیچ غلطی نمی‌تواند بکندحتمن همگی متفق القول هستید که خواندن مکاتبات خصوصی دیگران چه لذتی دارد! یعنی لذتی که در خواندن نامه هست در خواندن یک کتاب … نیست. جای خالی را هم خودتان به سلیقه خودتان پر کنید.گاهی ممکن است خواندن نامه های یک فرد به ما در شناخت آن فرد کمک کند. همیشه این گونه نیست اما در بیشتر اوقات این گونه هست.گاهی ممکن است خواندن یک مجموعه نامه، دریچه ای باشد به سوی یک برهه زمانی خاص یا دریچه ای باشد به سوی یک مکان جغرافیایی خاص…

گاهی لازم است که فارغ از نگاه تاریخ نویسان و تحلیل گران و کذا و کذا، از نگاه کسی که قصد تاریخ نگاری ندارد و از قضا در آن زمان دیده ها و شنیده ها و تحلیل هایش را نوشته است به گوشه ای از تاریخ، نگاه کنیم.گاهی بد نیست به این فکر کنیم که چرا چهار تا آدم که یه چیزایی در چنته دارند نمی توانند با هم کار کنند و این قضیه امر جدیدی است یا خیر و قدمتش مثلن تا کجاست…

خیلی چیزهای دیگر…!

دلایل فوق در کنار هم، باضافه خواندن بوف کور، مرا سوق داد به خواندن این کتاب… کتابی که از دوستی عزیز امانت گرفتم و حتمن پس خواهم داد!!

حسن شهید نورائی

نویسنده این هشتاد و دو نامه نیازی به معرفی ندارد. در مورد صادق هدایت، کتابها و مقالات و بلاگ های زیادی نوشته شده است و نظرات مختلفی را شنیده ایم ؛ از بزرگ ترین و مشهور ترین نویسنده ایرانی بودن تا بچه این چیه گرفتی دستت! نخون این چیزا رو آخر و عاقبت نداره!…پس حالا که شنیدیم دیگه من چیزی اضافه نمی کنم…چیزی هم اگر داشتم برای اضافه کردن در کامنتدونی پست های اخیر نوشتم. پس برویم سراغ مخاطب نامه ها یعنی دکتر حسن شهید نورائی.

او در فروردین سال ۱۲۹۱ هجری شمسی (حدود ۹ سال از هدایت کوچکتر است) در تهران و در خانواده ای که اصالتن به آشتیان و خاندان مستوفیان آن دیار ؛که قبلن در همین لینکی که روی کلمه آشتیان گذاشته ام مطالبی آورده ام؛ به دنیا آمد. پدرش از صاحب منصبان ارتشی بود که در همان زمانی که حسن دو ساله بود در یک ماموریت کشته شد ولذا وقتی قضیه شناسنامه و سجل برقرار شد آن کلمه شهید را در فامیلیشان به یاد پدر، گنجاندند… اخذ درجه دکتری حقوق از دانشگاه پاریس…بازگشت به تهران و تدریس در دانشگاه تهران… فعالیت روزنامه نگاری… همکاری در انتشار ماهنامه سخن…حضور در محافل روشنفکری و اینجاست که احتمالن این دو دوست با یکدیگر آشنا می شوند و رفاقت آغاز می شود… در سال ۱۳۲۴ نورائی به پاریس می رود و این نامه نگاریها آغاز می شود.

اولین نامه دی ماه ۱۳۲۴ و آخرین نامه آذر ۱۳۲۹ یعنی چند روز قبل از خروج هدایت از ایران و رفتن به پاریس و باقیش را هم که عجالتن می دانید… ایشان یکی از معدود آدمهایی است که رفاقتش با هدایت دچار فراز و نشیب چندانی نشد و استحکامش تا به آخر حفظ شد.او چند اثر هدایت را چاپ نمود و اعتماد صادق به او در حدی است که مثلن برایی چاپ توپ مرواری به او می نویسد که :کارت سفید خودم را دو دستی به سرکار تقدیم می کنم به این معنی که هرجور تغییرات و اصلاحاتی که صلاح دیدید در آن بکنید…قسمتهایی از آنرا که زیاد چس نفسی دارد حذف و یا مطالبی به آن اضافه کنید. فکر می کنم همین عبارت نشان از عمق رابطه این دو دارد. چیزی که من نمی دانستم و برایم جالب بود سهم بسزای نورائی در سرنوشت هدایت بود! وقتی هدایت بالاخره بعد از این در و آن در زدن های مختلف توانست به پاریس برود، مدتی بود که نورائی در بستر بیماری صعب العلاجی بود و دیدارها به عیادت تبدیل شد.هدایت برای ماندن یا رفتن به جایی دیگر در اروپا تلاش هایی می کند اما به در بسته می خورد. به نظرم تصمیم نهایی در ملاقات آخر از نورائی که آخرین نفس ها را می کشد و بینایی اش را نیز از دست داده است گرفته شد…تقریبن سه روز بعد جسد هدایت کشف می شود و همان روز نورائی نیز از دنیا می رود. نوزدهم فروردین ۱۳۳۰٫

در ادامه مطلب چند بخش کوچکی از این نامه ها را آورده ام.

***

پ ن ۱: علاقه خاصی به مخاطب این نامه ها یعنی حسن شهید نورائی پیدا کردم.

پ ن ۲: کتاب با مقدمه و توضیحات ناصر پاکدامن توسط انتشارات کتاب چشم انداز در پاریس به چاپ رسیده است.(مشخصات کتاب من: چاپ دوم, زمستان ۱۳۷۹, تیراژ ۱۰۰۰ نسخه, ۳۲۱ صفحه, با پیشگفتاری از بهزاد نوئل شهید نورائی)

فرایند نخبه کشی

منتقدین کرسی شعر گو را که کنار بگذاریم، و فارغ از این که نگاه هدایت به دنیا و …و… را بپسندیم یا نپسندیم، او نویسنده چیره دستی بود. یعنی برای هشتاد سال قبل خداییش یه اوردوز ادبی برای این مکان بوده است!

طول و تفصیلش نمی دهم, نخبه کشی به درب و داغان کردن صدراعظم و نخست وزیر اصلاح طلب منحصر نمی شود… و این نامه ها فرایند نفله شدن یک نویسنده حساس را به خوبی نشان می دهد.

همه چیز این خرابشده برای آدم خستگی و وحشت تولید می‌کند. باری، زندگی را به بطالت می‌گذرانیم و از هر طرف خواه چپ و یا راست مثل ریگ فحش می‌خوریم و مثل اینست که مسئول همه گه کاریهای دیگران شخص بنده هستم. همه تقاضای وظیفه اجتماعی مرا دارند اما کسی نمی‌پرسد آیا قدرت خرید کاغذ و قلم را دارم یا نه؟ یک تخت‌خواب و یا اتاق راحت دارم یا نه؟ و بعد هم از خودم می پرسم در محیطی که خودم هیچگونه حق زندگی ندارم چه وظیفه ای است که از رجاله های دیگر دفاع بکنم؟ این درددلها هم احمقانه شده. همه چیز در این سرزمین گه بار احمقانه می شود. از قول من به خانمتان و هویداها سلام برسانید. (۲۹ فروردین۱۳۲۶)

از هفته گذشته که مجله اطلاعات هفتگی از من قدردانی کرده تنفرم به موجودات اینجا هزاران بار بیشتر شده. به همه چیز و همه کس مظنونم. حتی از سایه خودم رم می کنم. راستی وقاحت و مادرقحبگی در این ملک تا کجا می رود! چه سرزمین لعنتی پست گندیده ای و چه موجودات پست جهنمی بدجنسی دارد! … این شرح حال عجیب که برایم به کلی تازگی داشتبه قلم ابوالحسن احتشامی بود. این اسم را برای اولین بار خواندم اما او خودش را دوست صمیمی من معرفی کرده بود. به قدری دروغ گفته بود و بهتان زده بود و ضمناً صورت حق به جانب به خود گرفته بود که لایق بود زمامدار آینده مملکت بشود…(۱۸ مهر ۱۳۲۶)

…یکی دو هفته است نمی دانم با اشاره مقامات صلاحیتدار و یا ابتکار شخصی است که آقای صبحی با تمام وقاحت جبلی و درندگی بی سابقه ای مشغول تبلیغات ضد حقیر شده است…از خیانت به آزادیخواهی و بیسوادی و مخصوصاً انحطاط اخلاقی من درفشانی می کند…(۱ خرداد ۱۳۲۷)

پنج ماه می گذرد که از دست کتابخانه خاور به عدلیه شکایت کرده ام. هیچ نتیجه نداده. همه اش امروز و فردا می کنند. ممکن است آخرش هم محکوم بشوم. بیخود و بیجهت پاپی من می شوند و توی مجلات و روزنامه ها فحش می نویسند و مادرقحبه بازی در می آورند. با وجود این که سالهاست کنار نشسته ام باز هم دست بردار نیستند مثل اینکه ارث پدرشان را می خواهند.تجریک، بدجنسی, مادرقحبه بازی, سربار هزاران کثافت دیگر شده. من هیچ حوصله اش را ندارم.حتی از نوشتن و تکرارش عقم می نشیند. (۲۲ مرداد ۱۳۲۹) (لازم به ذکر است این زمان شوهرخواهر هدایت نخست وزیر است و برادرش معاون نخست وزیر)

یکی دو روز دیگر باز محاکمه کتاب در گویا دیوان جنحه! شروع می شود… این مرتیکه بیش از حد مرد رندی و وقاحت کرده. وانگهی شنیدم یکی دیگر از آثار جاودانی حقیر را هم اخیراً بدون اجازه چاپ کرده اند (البته با اغلاط و افتادگی و مسخرگی و سانسور اسلامی و اخلاقی). نمی دانم چرا با دیگران این شوخیها را نمی کنند؟… (۱۸ مهر ۱۳۲۹)

جامعه از نگاه هدایت

از نگاه هدایت جامعه به چنان انحطاطی دچار شده است که اساسن اصلاح ناپذیر است و به قول خودش انتقاد از یک قسمتش موجب تبرئه قسمت دیگرش می شود. مسلمن غلظت این سیاه بینی در دوران مختلف متفاوت است ولی به نظرم با گذشت زمان غلظت آن چنان بالا می رود که نوشتن هم به نظرش امری بیهوده است و لذا دیگر نمی نویسد. صفتی که مدام برای جامعه در نامه های متعدد به کار می برد “قی آلود” است.

از اوضاع و سیاست خواسته بودید بی شوخی می گویم که هیچ اطلاعی ندارم. فقط شنیدم که کابینه تغییر کرده؛ کی آمد و کدام خر رفت هیچ نمی دانم و اصلاً نمی خواهم بدانم. نه تنها خودم را تبعه مملکت پر افتخار گل و بول نمی دانم بلکه احساس یک جور محکومیت می کنم. محکومیت عجیب و بی معنی و پوچ. فقط از خودم می پرسم که “چقدر بیشرم و مادرقحبه بوده ام که در این دستگاه مادرقحبه ها توانسته ام تا حالا carcasse [لاشه] خودم را بکشم!”قی آلود و کثیف و یک چیز قضا و قدری و شوم با خودش دارد. بهتری و بدتری و اصلاح و آینده و گذشته و همه آنها هم در نظرم باز یک چیز احمقانه و پوچ شده. جایی که منجلاب گه است دم از اصلاح زدن خیانت است…(۲۲ تیر ۱۳۲۶)

یاد بعضی از مقالات می افتم که دهه بعد از شهریور بیست را یکی از معدود دوره های نفس کشیدن آزادیخواهان ذکر می کنند… حساب کنید اگر کمی زمانش جابجا می شد چه می شد!

از اوضاع اینجا خواسته باشید چیز تازه ای نشنیده ام. زندگی به همان حماقت سابق ادامه دارد. نه امیدی است و نه آرزویی و نه آینده و گذشته ای. چهار ستون بدن را به کثیف ترین طرزی می چرانیم و شبها به وسیله دود و دم و الکل به خاکش می سپریم و با نهایت تعجب می بینیم که باز فردا سر از قبر بیرون آوردیم. مسخره بازی ادامه دارد.از قول من به دوستان و آشنایان سلام برسانید. (۱۲ یا ۱۳ فروردین۱۳۲۶)

البته که آن دوران صرفن به دلیل تغییر رضاشاه و زمامداری شاه جوان و گپ فراهم شده تا پا گرفتن ساختارهای جدید، مختصری حاوی مولفه هایی است که نسبت به قبل و بعدش اوضاع بهتری است و در تاریخ معاصر ایران برجسته می شود. وگرنه ما که همان مای سابق بودیم با باز شدن فضا بیشتر به لفت و لیس مشغول می شویم!

ده دوازده روز پیش استادانی که برای تکمیل معلومات به اروپا اعزام شدند و از جمله فردید با آنها بود حرکت کردند و دیروز هم با آقای مظفری عده ای از دانش آموزان به اروپا حرکت کردند. من درست سر در نمی آورم درصورتیکه در تمام شهرهای اروپا سرپرست محصلین ایرانی وجود دارد چرا هی با هر دسته یک سرپرست هم می فرستند؟ از تعجب خودم باید تعجب بکنم! درصورتیکه اخیراً نماینده فیلم از طرف ایران به هلیوود رفته دیگر باقیش معلوم است. (۲۴ اردیبهشت ۱۳۲۶)

منوچهر مقدم هم که پیشتر در جزیره موریس در خدمت قائد عظیم الشان بود یکی دو سال است که به عنوان بازرس حسابداری تمام سفارتخانه های ایران با حقوق فوق العاده مشغول گردش دور دنیاست. اگر روزی دست به قلم بکند سفرنامه بینظیری خواهد نوشت.اینجا مملکت ژنی ها [genies / نوابغ] است و دولت هم از آنها قدردانی می کند. (۲۲ تیر ۱۳۲۶)

در این جور مواقع چند نفری دور هم اگر جمع بشویم از بازگشت ناپذیری دوران سابق حرف می زنیم و روی آگاه شدن چیز موهومی به نام “ملت” حساب می کنیم و صحبت از عبور از فلانی می کنیم …غافل از این که تغییرات سطحی به راحتی بازگشت پذیرند…حتا به وضع بدتر.

(در مورد اعلامیه دولت هژیر مبنی بر حد زدن کسانی که در ملاء عام روزه بخورند)… اینهم جواب جوانهای تحصیلکرده تربیت شده سیاستمدار که می گفتند دیگر به قهقرا نمی شود برگشت و در حال ترانزیسیون [انتقال] هستیم و ایرانی باهوش است. هیچ چیز مضحکتر از هوش ایرانی نیست. شاید هوشش سر خورده توی کونش رفته. آن کتابی که نوشته بودم La Ballade en Perse [گردش در ایران] نکته های خیلی انترسان [جالب] داشت. در یکجا نوشته بود ایرانیها خودشان را فرانسوی شرق می دانند و گمان می کنند خیلی باهوشند اما ملتی به حماقت اینها کمتر دیده شده است. حقیقت تلخی است…(۲۰ تیر ۱۳۲۷)

ولیکن مطلب مضحکتر که شنیدم بدتر از دوره آن مادرقحبه بزرگ، دولت ارز برای کتاب نمی فروشد مگر برای کتابهای فنی و طبی… این دیگر خیلی بامزه است و در گمرک حق خروج کتابهای دیگر را نمی دهند به بهانه اینکه فاسد کننده اخلاق هم میهنان عزیز است. (۲۰ خرداد ۱۳۲۷)

چند برش انتخابی

این دو تکه را از میان یک عالمه کشیدم بیرون که حساسیت هدایت را نشان می دهد. شاید روانشناسان اسمهایی روی این حالات بگذارند ولی من می گویم نویسنده در مدیزیت روابطش با دیگران دچار مشکل بوده است ولذا فراز و فرود در دوستی های او با اطرافیانش از میان نامه ها هویداست. گاهی هم به تصمیم های اینچنینی منجر می شود:

لابد با من کارد و پنیر شده مثل خیلی های دیگر. تصمیم گرفته ام همه را با خودم کارد و پنیر بکنم. (اوایل تیر ۱۳۲۷)

به هرحال این اوضاعی است که می بینید و تفسیر لازم ندارد. ما هم می سوزیم و می سازیم. قسمتمان این بوده یا نبوده دیگر اهمیت ندارد. سگ بریند روی قسمت و همه چیز.خیال دارم یک چیز وقیح مسخره درست بکنم که اخ و تف باشد به روی همه. شاید نتوانم چاپ بکنم. اهمیتی ندارد ولیکن این آخرین حربه منست تا اقلاً توی دلشان نگویند “فلانی خوب خر بود!” (۲۴ اردیبهشت۱۳۲۶) (جرقه توپ مرواری)

وقتی اوضاع کاملن اصلاح ناپذیر به نظر بیاید نوع نگاه ما به دنیا چگونه می شود؟ بیشتر به همان ضرب المثل انگلیسی میل می کنیم که اگر با هشت تا نره غول توی یک اتاق …

مکتب فاتالیسم [تقدیرگرایی] که اخیراً به آن سرسپرده اید از همه سیستمهای دیگر عاقلانه تر به نظر می آید. اقلاً این تسلیت را به آدم می دهد که آنچه پیش بیاید از قدرت و دوندگی بشر خارج است.

در کف خرس خر کونپاره ای غیر تسلیم و رضا کو چاره ای؟

اگر هر سیستم و فلسفه ای در یک جای دنیا success [موفقیت] داشته باشد فلسفه ایران و ایرانی همان فاتالیسم است و راست راستی راه دیگری هم نمی شود انتخاب کرد. (۱۲ یا ۱۳ فروردین ۱۳۲۶)

این دو تکه زیر را هم می آورم که خالی از لطف نیست:

گرانی زندگی و اشکال پیدا کردن منزل به قوت خود باقیست…(۱۸ آبان ۱۳۲۶)

نمی دانم باید جایتان را پر یا خالی بکنم. دیروز که سیزده بدر بود با چند تن از رفقا به قصد سیر و گشت و دور ریختن نحوست(که هیچ فایده ندارد) به قلهک رفتیم. (۱۴ فروردین ۱۳۲۸)

هشتاد و دو نامه
هشتاد و دو نامه

در مورد صادق هدایت

صادق هدایت، در روز چهارشنبه ۲۸ بهمن ۱۲۸۱ هجری شمسی در خانواده‌ای سرشناس متولد شد. پدر او «هدایت‌قلی‌خان اعتضادالملک» از رجال سیاسی قاجار بود و مادرش «زیورالملوک»، دختر «حسین‌قلی مخبر‌الدوله»، از سیاستمداران نامدار دوره ناصرالدین‌شاه محسوب می‌شد. صادق‌خان فرزند ماقبل‌آخر خانواده خویش بود که تنها یک خواهر کوچک‌تر از خود داشت.

عیسی‌خان و محمودخان، دو برادر بزرگ صادق هدایت محسوب می‌شدند که با وجود برخورداری از طبع ادبی و هنری، در دستگاه سیاسی کشور با مناصب مختلف مشغول به‌کار شدند. علاوه بر این، «سپهبد حاج‌علی رزم‌آرا»، نخست‌وزیر محمدرضا پهلوی نیز شوهر «انورالملوک»، خواهر صادق‌خان به‌حساب می‌آید.

تحصیلات

صادق هدایت در ۶ سالگی، تحصیلات ابتدایی خود را در مدرسه علمیه تهران آغاز کرد و در همین دوران با انتشار روزنامه دیواری «ندای اموات»، از قریحه ادبی خود رونمایی کرد. دوران دبیرستان وی در مدرسه دارالفنون، به‌علت بیماری چشم‌درد متوقف شد و او به‌‌الاجبار مدرسه را ترک کرد؛ اما یک سال بعد در مدرسه «سن‌لویی» که به فرانسوی‌ها تعلق داشت، تحصیلات خود را از سرگرفت.

هدایت اولین باب آشنایی خود را با ادبیات جهان، در مدرسه سن‌لویی توصیف می‌کند؛ جایی که با تعلیم فارسی به کشیش دبیرستان، از دانش او درباره ادبیات جهان بهره می‌برد.

آغاز نویسندگی هدایت را می‌توان از همین دوران و در پی علاقه وی به علوم غریبه و متافیزیک توصیف دانست. کمی‌ بعدتر وی با انتشار نخستین مقاله خود در روزنامه هفتگی، نخستین گام را در راه هدایت‌ شدن برداشت.

صادق هدایت در سال ۱۳۰۷، به‌دلایلی که از آن سخن نمی‌برد، اقدام به خودکشی کرد. وی خود را از پلی به رودخانه «مارن» فرانسه انداخت؛ کمک سرنشینان قایقی سبب شد تا قصه هدایت طولانی‌تر شود. نزدیکان او علت خودکشی نخست هدایت را پاره‌ای از مسائل عاطفی نقل می‌کنند؛ هرچند خود در این رابطه با همان زبان طنز و زهرآگین به برادرش محمود هدایت می‌نویسد

اطلاعات محصول

تعداد صفحات 316
تعداد پارت 1
اندازه 8 مگابایت
فرمت pdf
زبان فارسی
ارائه دهنده pazzel
به روز رسانی
  • ابتدا محصولات مورد علاقه خود را به سبد خرید اضافه نمایید.
  • سپس روی آیکون سبد خرید کلیک کنید.
  • محصولات داخل سبد خرید و مجموع مبلغ قابل پرداخت در صفحه تسویه حساب به شما نمایش داده می شوند.
  • فرم تسویه حساب را تکمیل کرده و روش پرداخت خود را انتخاب نمایید.
  • می توانید با استفاده از درگاه های پرداخت آنلاین خرید خود را تکمیل نمایید.
  • پس از تکمیل خرید می توانید به فایل های محصول دسترسی داشته باشید.
  • در صورت داشتن حساب کاربری می توانید سوابق خرید خود را در پنل کاربری خود مشاهده نمایید.

درباره پشتیبانی محصول

کلیه محصولات پیش از انتشار توسط کارشناسان پازل بررسی می شوند اگر قبل از خرید سؤالی دارید می توانید در قسمت دیدگاه ها مطرح کنید. پس از خريد محصول درصورت مواجهه با خطا در لينك دريافت ،‌ و يا موارد مشابه و مربوط به محصول مورد نظر مي توانيد از طریق تیکت با فروشنده محصول ارتباط برقرار نماييد و يا در صفحه مشخصات محصولات از طريق كليد زرد رنگ مورد خود را جهت بررسي گزارش نماييد . در صورتيكه محصول مورد نظر را از طريق هر يك از اشتراكات ویژه خریداری نموده باشيد نيز مي توانيد از طریق پنل کاربری خود اقدام به ارسال تیکت نمايید.كليه محصولات اين سايت بدون خدمات پس از فروش مانند نصب و راه اندازي ارائه مي گردد.

روشهای پشتیبانی

جهت ارسال تیکت جدید باید وارد حساب کاربری خود شوید.
قیمت محصول
تومان17,000
pazzel
371 نمایش
316
1
هشتاد و دو نامه
5 از 1 رای
هشتاد و دو نامه

فروشنده

pazzel
كنترل اطلاعات و بارگذاري ديتا

روش هاي پرداخت

سرمایه گذاری و خرید ویژه NFT

عضویت در بروکر Nordfx

ارتباط با پشتيباني