نام محصول : کتاب دیوان وحشی بافقی
با مقدمه سعید نفیسی
دیوان کمال الدین وحشی بافقی کتابی است مشتمل بر همه اشعار باقی مانده از وحشی بافقی. شعرها به زبان فارسی است .
مهمترین بخش آن ، غزلیات ولی مشهور ترین بخش آن مثنویهای اوست. شعرهایی در دیگر قالب های شعری همانند قصیده ، قطعات ، رباعیات ، ترکیب بند ، ترجیع بند ، مخمسات هم در این دیوان هست
زندگینامه کمالالدین وحشی بافقی
کمالالدّین یا شمسالدّین محمّد وحشی بافقی شاعر خوشآوازه ایرانی در سال 939 قمری به دنیا آمد. او کودکی خود را در شهر بافق در استان یزد در زمان پادشاهی «شاه طهماسب یکم صفوی» در خانوادهای معمولی گذراند. شمسالدّین محمّد به همراه برادرش که او نیز اهل ادب بود، به محافل شعرا میرفتند.
بعد از مدتی وحشی بافقی در جستجوی علوم مختلف به یزد رفت و چند سال زیر نظر بزرگان و عالمان شهر به تحصیل مشغول شد. پس از یزد به کاشان رفت و به عنوان مکتبدار در آنجا مشغول به کار شد.
او به سرزمینهای دیگر هم از جمله هرمز هم سفر کرد ولی برای ادامهی زندگیش به یزد بازگشت و تا آخر عمر در آنجا زندگی کرد.
تاریخ دقیق درگذشت شمسالدّین در دست نیست و بین سالهای 991 تا 997 تخمین زده شده است. او را بر سر کوهی به خاک سپردهاند و روی سنگ مزارش یکی از اشعار خودش را کندهکاری کردهاند:
«كرديم نامزد به تو بود و نبود خويش/ گشتيم هيچ كاره ملك وجود خويش»
اشعار وحشی بافقی، آینهای از سختیهای زندگی او
زندگی شمسالدّین محمّد وحشی بافقی در تنهایی و سختی گذشت، مصائب زندگی او اشعارش را تحت تاثیر قرار داد. غزلهای که او میسرایید روایت عشقهای شکستخورده و زندگیهای پررنج بود. دلدادگی و دلباختگیهایی که وحشی بافقی در شعرهایش ترسیم کرده، سبب شده است اشعار عاشقانهی او در فارسی بینظیر باشند.
شعرهای بافقی به دل مینشینند زیرا در آن زمان که شعرای دیگر به سراییدن شعرهایی با کلمات عربی مشغول بودن بافقی با استفاده از کلمات سهل و آسان و روزمره شعر میگفت.
مروری بر آثار وحشی بافقی
آثار زیادی از وحشی بافقی به جامانده است که شامل کلیات، دیوان و غزلیات است.
کلیات او حدود نه هزار بیت در قالب قصیده، رباعی، مثنوی، ترکیببند و ترجیعبند، غزل و قطعه است. از وحشی بافقی دو منظومهی عاشقانه «ناظر و منظور» و «شیرین و فرهاد» هم به جامانده است.
«ناظر و منظور» حدود هزار و پانصد هزار بیت دارد که داستان پادشاه و وزیری است. پادشاه و وزیر در این داستان هر دو با هم صاحب فرزندی میشوند. پادشاه اسم پسر خود را «منظور» و وزیر نام پسر خود را «ناظر» مینامد.
فرزندان آنها با هم کودکی را سپری میکنند و عاشق یکدیگر میشوند. وحشی بافقی در «ناظر و منظور» عشق ممنوعه همجنسگرایانه را به تصویر میکشد. «ناظر» در گلایه به استاد خود که عشق آنها را آشکار کرده است