نام محصول : کتاب خاطرات کلاویس
نویسنده : هکتور هیو مونرو
مترجم : آرش خوش صفا

سرآغاز داستان:
کلاویس گفت: «بیشتر قصه های شکار شبیه حکایات باغبونی ان» بارونس رو کرد بهش و گفت: «ولی قصه شکار من یه ذره هم شبیه چیزهایی که تا حالا شنیده ای نیست؛ ماجرا مال مدتها پیشه، مال اون وقتها که تقریباً بیست و سه سالم بود.
اون روزها مثل الان این قدر از همسرم دور نبودم.
میدونی که اون موقع ها هیچ کدوممون نمیتونستیم تنهایی از پس هزینه زندگی بربیایم. با وجود این همه مَثَل و حرف و حدیث، فقر بیشتر از اینکه آدمها رو از هم دور کنه به هم گره شون میزنه.
ما همیشه عادت داشتیم با گروه های جورواجوری بریم شکار. اما خب هیچ کدوم از این چیزها به قصه من مربوط نمیشه.»
«هنوز نرسیده یم ولی فکر کنم قرار مداری تو کاره.»
«خب معلومه.»
«آدمهای همیشگی اونجا جمع بودن؛ حتی کانستنس برادل هم بود.
کانستنس از دون دسته زنهای جوون با چهره گلگون و اندامی توپر بود که ریختش خیلی به چشم اندازهای پاییزی یا دکوراسیون کلیسا میخورد. تا چشمش به من افتاد گفت به دلم برات شده که اتفاق خیلی بدی قراره بیفته.
رنگ وروم پریده نه؟! انگار خبر خیلی ناگواری شنیده بود و رنگش مثل گچ دیوار سفید شده بود.
اما خب، با این حال بهش گفتم ولی از همیشه بهترید؛ هر چند واسه شما که دیگه عادیه.
پیش از اینکه اون به خودش بیاد و بفهم چی بهش گفته م، ما دیگر مشغول کارمون شده بودیم.
سگها کمی دورتر و لای بوته زارهای سرو کوهی روباهی پیدا کرده بودن که دراز به دراز افتاده بود روی زمین.» کلاویس گفت: «میدونستم توی همه قصه های شکار همیشه پای بوته سرو کوهی و روباه در میونه.»…
ساکی (نام مستعار H. H. Munro) ، نویسنده انگلیسی ، بیشتر به خاطر داستان های کوتاه بذله گو ، گاهی اوقات غریب ، غالبا بدبین و عجیب شناخته می شود.
هکتور هیو مونرو (Hector Hugh Munro) متخلص به ساکی (Saki) (۱۸ دسامبر ۱۸۷۰ — ۱۳ نوامبر ۱۹۱۶) نویسنده و روزنامهنگار اسکاتلندی بود. داستانهای او بازتاب دهندهٔ اوضاع اجتماعی و فرهنگی زمان پادشاهی ادوارد هفتم هستند و با لحنی طنزآمیز به تمسخر تظاهرها، حماقتها و نامهربانیهای اجتماع میپردازند.
برخی از داستانهای ساکی فضایی ترسناک دارند. مونرو پسر افسر پلیسی در میانمار بود.
دو ساله بود که به نزد عمههایش در نزدیکی بارنستپل در شهرستان دوون انگلستان فرستاده شد تا با آنها زندگی کند.
او بعدها در داستانهایی که برای کودکان نوشت شخصیتهای عمههای ظالمی را در داستانش قرار داد تا بدین گونه از سختگیریهای آنان انتقام گرفته باشد.
او در مدرسه بدفورد در اکسمث درس خواند.
در ۱۸۹۳ به پلیس میانمار پیوست اما از آنجا اخراج شد.
پس از آن به روزنامهنگاری پرداخت؛ و برای وستمینستر گزت مقالههای طنزآمیز سیاسی نوشت.
در سال ۱۹۰۰ کتاب طلوع امپراتوری روسیه را نوشت که اثری تاریخی و جدی بود.
او مدتی به عنوان خبرنگار خارجی برای روزنامه مورنینگ پست در بالکان، روسیه و پاریس کار کرد.
مونرو در ۱۹۰۸ در لندن ساکن شد و به نوشتن داستان کوتاه پرداخت. رجینالد (۱۹۰۴)، رجینالد در روسیه (۱۹۱۰)، رویدادنامهٔ کلوویس (۱۹۱۲)، دیوها و سوپر دیوها (۱۹۱۴) برخی از آنها هستند.
مونرو در جنگ جهانی اول کشته شد.























