کاش می توانستم به مردم بگویم که مردن از سرطان چقدر خوب است. این کلمات حیرت آور را اخیراً از زنی شنیدم که چند روز بعد در آرامش تمام جان به جان آفرین تسلیم کرد.
او هرگز “دکتر کوبلر اس” را ندید اما تردیدی ندارم که اگر او بیمار بیمارستان بیلینگز می بود، از اینکه می توانست در سمینار دکتر راس دربارۀ مرگ حرف بزند و از ترس دور از منطق پزشک و کشیش و بیمار، سخن به میان آورد چقدر خوشحال می شد. نه اینکه ترس از مرگ کاملا غیرمنطقی است.
ما بعد از مرگ می ترسیم، چشم پوشیدن از همه چیزهایی که دوست داریم باید دردناک باشد و از آنجائی که مرگ ما، اسباب اندوه دیگران می شود، طبیعی است که به خاطر آنها اندوهگین باشیم.