امپراطوری زرد چنگیزخان و فرزندانش
سرور جوان عشیره کوچک چادر نشینی، در نقطه گمنامی از استپ بیکران آسیا، در روزگاری که برای ادامه زندگانی ساده خود ناچار بود هر روز در مبارزه و پیکار باشد، عزم جهانگشایی کرد و بر آن شد که سروری خود و قبیله اش را بر سراسر جهان مسلم دارد و چون پس از پنجاه سال دیده از جهان فرو بست کشوری به فرزندان خویش باز گذاشت که کس نه پیش از او و نه پس از او قلمروی بدان پهناوری نداشته است .
در تاریخی که چنگیز خان به این کار دست زد هنوز قومی هم که او کشورها را به نامش بگشاید وجود نداشت. خود او جوانی یتیم و بی کس بود ودهانش بوی شیر میدادو جز اراده استوار و نیروی جوانی را بمانی تزلزل ناپذیر به رسالت تاریخی خوش چیزی نداشت . همه با او به دشمنی و ستیزه برخاسته بودند. از همسایگان و یاران قبیلهاش که اوراچون درنده ای به ستوه می آوردند و همسر جوانش را از حجلۂ عروسی میر بودند و دارایی اش را که چند اسب و چند گوسفند بیش نبود به یغما می بردند ، گرفته تا امپراطوران و شاهان مقتدر که بر میلیونها تن فرمانروایی می کردند به او کینه میورزیدند. لیکن این جوان گمنام دست از جان شسته استپها که هنوز نام و نشان کشورهایی را که……..