در تاریخ هر کشور بسیار کسان می توان یافت که اگر زمام قدرت را در دست نمی گرفتند، سرنوشت آن ملت چه بسا دگرگونی بسیار یافت و امروز آن نبودند اکه اکنون هستند.
اژدهای ما، شاه صفی، نیز از جمله کسانی است که اگر سالها بر سراسر ایران فرمان نرانده بود، موجبات انقراض و اضمحلال حکومت صفویان به آن سرعت و به آن فضاحت فراهم نمی آمد و شاید چهره تاریخ ما به نوعی دیگر ترسیم می شد. اژدهای ما در شباب جوانی و تجربه نیاموختگی بر اریکه قدرت تیکه زد و چون کشورمداری و مردم داری نمی دانست.
برای حفظ مقام و منصبی که شایسته آن نبود، به خشونت و زور دست یازید و پیر و جوان، دوست و دشمن، خویشاوند و بیگانه، همه را از دم تیغ خونریز گذرانید؛ تا آنجا که نه در دودمان صفوی فردی شایسته باقی ماند که آینده ای بهتر نوید دهد و نه در میان بزرگان و نیک خواهان کاردان بایسته ای برجای ماند تا روشنابخش بیراهه ای که در پیش بود، باشد.
روزی که اژدها به خواب ابد فرورفت، کودک ده ساله ای بر مردمی حکومت یافت که هنوز عظمت گذشته خویش را از یاد نبرده بودند و شایسته بسا بیش از آن نیز بودند. مردمی که باید همواره بر تارک جهانیان چون گوهری تابان بدرخشند و از پرتو خود همجواران را روشنی بخشند.