برخلاف نیچه و هگل و اکثر مردان بزرگی که در اطراف او بودند، شوپنهاور همدردی مخصوص نسبت به آلمانها نشان نمی داد. این که سهل است، بالعکس، تحقیرشان می کرد و برای غرور ملی و سرحدات میهن ارزشی قائل نبود. ایده این که نابغه ای مانند کانت یکی از نوابغ آلمان دانسته شود، حس تحقیر او را نسبت به کلیه ملتها برمی انگیزد، زیرا به عقیده او نابغه تعلق به تمام جهان دارد و به یک کشور مخصوص اختصاص ندارد.
او یک بار اظهار داشت گوته برای اولین بار احساس آلمانی بودن را در او بر می انگیخت. احترامی که برای گوته قائل بود و عشقی که به زبان آلمانی داشت (او معتقد بود سایر زبانهای اروپایی فقط لهجه های عوامانه هستند) کمی حس وطن پرستی در او برمی انگیخت ولی برای نفس آلمانها سلوکش به طور قطع آمیخته با عیب جویی و انتقاد بود. لذا با غرور بسیار زیاد وی اصرار می کند که از اخلاف یک خانواده هلندی است و طرز املای نام خودش را دلیل بر این می داند که در اصل او یک آلمانی نیست.
او با خوشحالی اعلام می دارد میهن نیاکان او جمهوری هلند یا سرزمین دکارت و اسپینوزا بوده است…