عشق سالهای وبا
گابریل گارسیا مارکز
گابریل گارسیا مارکز بر مفهوم این قطعه شعر گونه ، صحه می گذارد و اگر نه در همه آثارش ، دست کم در عشق سالهای وبا ، آن را به اثبات می رساند. در داستانهایی که این نویسنده عصر حاضر در دو سده به رشته تحریر در آورده ، عشق همواره زنده است. با نگرشی بر آثار مارکز می توان شخصیت های زنده ی دیگری را نیز یافت که در ماجراهای کتابهای گوناگون او حضور دارند ، ولی عشق دستمایه ی همیشه جاودان نوشته های این دردانه کلمبیایی است.
اندیشه های مارکز به گونه ای است که هرگز کسی جز خود او ، نمی تواند در ذهن بپروراند و این از شگفتیهای روزگار به حساب می آید که انسانی بتواند مطالبی را به تصویر بکشد که خوانندگان اثارش را به شگفتی و تحسین وادار سازد.
به همین کتاب عشق سالهای و با استناد کنیم . چگونه به ذهن کسی خطور میکند که بتوان شخصیت های به ظاهر نخست داستان را با آن همه دانش و آگاهی ، به گونه ای به قتل برساند که خواننده پس از چند بار مطالعه ی کتاب ، متوجه شود که ماجرای آن به سادگی و کاملا اتفاقی و غیر ارادی نیز پایه و اساسی جز عشق نداشته است ؟