لاف توشک
از صبح به چیدن کتابها در قفسه مشغول هستیم. اوستایمان میگوید: آن کتابهای نان و آب دار را جلوی چشم بچین و آن کتابهایی که نه خیر دنیا و آخرت برای نویسند هشان دارند نه برای ما، آن پشت و پسل قایم کن. پپه هایی که اینها را میخوانند خودشان میروند پیدایشان میکنند.
ما فکر میکنیم کتابها هم خوشبخت و بدبخت دارند. بعض یهایشان آنقدر مشتری دارند که خدا میداند و بعض یهایشان که از سر و ریختشان معلوماست نویسند ههایشان حداقل دیپلم دارند، هیچکس سراغشان نمیرود.
لاف توشک
این را به اوستایمان میگوییم. اوستایمان میگوید: ما مرده شور هستیم. بد و خوب را باید آب کنیم. همین موقع که ما و اوستایمان در حال گفتمان فلسفی و ریختشناسی کتاب هستیم، یک دختر و پسر وارد کتاب فروشی میشوند، پسره میگوید: کتاب عاشق شدن در دقیقه نود را دارید؟