مسمر کاشف مانیه تیسم
ذبیح الله منصوری
مسمر کاشف مانیه تیسم
کتاب کاشف مانیه تیسم که در سال هزار و سیصد و سی و سه چاپ شده می باشد.این اثر توسط اشتفان تسوایگ نوشته شده است.که انتشارات آن کانون معرفت می باشد.و با ترجمه ذبیح الله منصوری انجام گرفته است.
اشتفان تسوایگ یکی از داستان نگاران و نمایشنامهنویسان و روزنامهنویس و زندگینامهنویس اتریشی بوده است.او پسر یک کارخانه دار بسیار پولدار یهودی بوده است. در رشته فلسفه داخل دانشگاه وین درس خوانده و درجه دکتری را در سال هزار و نهصد و چهار با موضوع پایان نامه فلسفه هیپولیت تن دریافت کرد
«آنتوان مسمر» که کشف کننده مانیه تیسم است، در حدود دویست سال پیش، یکروز عصر بخانه میرفت، در راه به یکی از دوستانش که کشیش دانشمندی بود برخورد کرد، در دستش آهنربائی دید، پرسید این آهنربا چیست؟
آن کشیش جواب داد، این آهنربا را برای تسکین درد شکم زن میبرم. «مسمر» از آن دوست روحانی خواهش کرد. که نتیجه معالجه بوسیله آهنربا را به او اطلاع دهد.
پس از چند روز آن کشیش نزد دکتر مسمر آمد و گفت این آهنربا را بشکم زن شخصی که از درد بخود میپیچید بستم و درد شکم زن خوب شد. مسمر بسراغ آن زن رفت، از سابقه بیماری او سئوالاتی نمود و …
مسمر اين آهنرباها را بدست، پا، شكم، پهلو يا هر جاي مريض كه درد ميكرد ميبست و دردش ساكت ميشد.
«مسمر» در قرن هيجدهم از آهنربا براي معالجات برخي امراض استفاده كرد، ولي قبل از او هم كسان ديگري بودهاند كه متوجه اين خاصيت آهنربا شده بودند، از جمله دانشمندي بنام «پاراسلس» بود كه در قرن پانزدهم كتابي درباره خاصيت معالجه آهنربا نوشته بود.
مسمر کاشف مانیه تیسم
آغاز پیدایش تئوری مغناطیس حیوانی
- مغناطیس معدنی و مغناطیس حیوانی
- مسمر آهنربا را دور انداخت
- مسمر معتقد به مغناطیس حیوانی شد
- در بدن انسان مغناطیس وجود دارد.
کلمه« آهنربا» نام دیگری که دارد به نام «مغناطیس» و آهنربا را به این دلیل «مغناطیس» گفتهاند که ابتداء در شهر «ماگنزی» پیدا شده است و در آغاز آن را «ماگنتیت» و سپس «مغناطیس» گفتهاند و چون این آهنربا یکی از ترکیبات «اکسید آهن» میباشد و از معادن استخراج میشود لذا آنرا «مغناطیس معدنی» میگویند.
مسمر کلمه دیگری درست کرد به نام «مغناطیس حیوانی» و منظورش این است که در جسم موجودات زنده نظیر انسان و حیوان نیروئی شبیه امواج وجود دارد و مسمر این نیرو را «مغناطیس حیوانی» نام گذاشت و بعداً دانشمندان دیگر معتقد شدند که این نیرو یعنی «مغناطیس حیوانی» در دستها، بخصوص نوک مژهها و در آهنگ صدا جمع و متمرکز است که هر وقت شخص اراده کند، یعنی فکر کند که از نوک انگشتان یا نگاه یا صدایش نیروئی خارج شود و در طرف مقابل اثر نماید این نیرو به کار میافتد و از نوک انگشتان یا از نوک مژهها و چشم و آهنگ صدا «مغناطیس حیوانی» خارج شده و در اشخاص اثر میگذارد.
مسمر معتقد بود که از ستارگان آسمان نیروئی ساطع میشود، که این نیرو در اجسام جامد و جاندار در همه چیز و در همه جا نفوذ مینماید، ابتدا تصور میکرد که این نیرو در آهنربا بیشتر وجود دارد، به مرور متوجه شد که آن چه بیماران را معالجه میکند، آهنربا نیست؛ بلکه دستهای خود اوست؛ یا شاید تصور نمود که همان نیروئی را که آهنربا دارد، دستهای خود او هم همین نیرو را دارد.
به همین جهت «مغناطیس» را کنار گذاشت و هنگام معالجه دستهای خود را روی عضو دردناک میگذاشت و درد بیمار تسکین پیدا میکرد. یا برای ایجاد بحران در تعداد بیشتری از بیماران خیره به بیماران مینگریست و دستهای خود را از بالا به پائین و از چپ به راست و از راست به چپ حرکت میداد و بیماران دچار بحران میشدند یعنی ارتعاش و هیجانی به بیمار دست میداد که منجر به معالجه بیمار میشد.
«اوشتروالد» منشی کل آکادمی که در سال ۱۷۷۶ میلادی به وسیله آهنربای مسمر معالجه شده بود در مکاتبات خود مینویسد که حالا دیگر دکتر مسمر برای معالجه از آهنربا استفاده نمیکند، بلکه فقط دست خود را روی عضو دردناک بیماران میگذارد و درد بکلی رفع میشود.
تغییر وضع جدید را مسمر چگونه بیان میکرد؟
مسمر میتوانست بدو طریق اظهار عقیده کند. یکی اینکه بگوید: «آهنربا بیمارها را معالجه نمیکند، بلکه این دستها و اراده من است که بیماران را معالجه میکند» البته این عقیده با عقاید «پاراسلس» و شاگردانش و همچنین با نتایج عملی گذشتهاش مخالف و مغایر بود زیرا ما قبلاً دیدیم که دوست کشیش مسمر به نام «ماکزی میلینها» با ساختن آهنربائی درد معده زنی را تسکین داد و خود مسمر با بستن آهنربائی به اعضاء دردناک بیماران بیماری آنها را التیام میداد.
دیگر اینکه مسمر میتوانست این طور بگوید: «که نیروئی مرموز بر جهان حکومت میکند که این نیرو یا از ستارگان ساطع میشود یا از جای دیگر میآید، که در همه اجسام نفوذ میکند، و این نیرو تا اینجا که من فهمیدهام در آهنربا و در انسان نیز بیشتر جمع میشود، این نیرو در انسان به شکل خفته وجود دارد، که با تمرین و ممارستها، بخصوص تقویت میشود، با این بیان مسمر هم عقیده عمومی را که خود به وجود آورنده آن بود محترم شمرده بود و هم کشف جدیدتر خود را که در انسان هم مانند آهنربا نیروئی وجود دارد، به مردم ارائه نموده بود ولی مسمر گفت:
«صحیح است که آهنربا امراض را معالجه نمیکند و مغناطیس معدنی آن قادر به تداوی بیماریها نیست، اما این مغناطیس که من برای درمان بیماریها بکار میبرم «مغناطیس حیوانی میباشد و امراض را معالجه میکند».
مسمر تا چندی قبل کارش ساده بود و فکرش راحت، زیرا همینکه بیماری عصبی بوی مراجعه میکرد، مسمر مغناطیس معدنی خود را به محل درد بیمار میبست و بیمار معالجه میشد، بدین ترتیب هم کارش ساده بود و هم فکرش آسوده آسودگی فکریش از این جهت بود که تصور میکرد در آهنربا یا «مغناطیس» نیروئی وجود دارد، که درد را از بدن بیمار بیرون میکشد ولی حالا که بدون آهنربا «مغناطیس معدنی» کار میکرد سئوالات زیادی برایش پیدا شده بود مسمر از خودش میپرسید؟
۱- آیا این نیرو یعنی مغناطیس حیوانی که در دستهای وی وجود دارد و بیماران را معالجه میکند در شخص خود او میباشد، یا اینکه از جای دیگری میآید؟
۲- اگر از جای دیگر میآید از کجا میآید؟
۳- اگر نیرو (مغناطیس حیوانی) در خودش وجود دارد، آیا دیگران یعنی همه مردم هم این نیرو را دارند؟
۴- این نیرو (مغناطیس حیوانی) چطور و به چه شکل از دستها و بدن او به دیگران منتقل میشود؟ آیا جنبه معنوی دارد یا به شکل ذرات ریز، مانند گرد و غبار یا امواج از دستهای او خارج شده و وارد بدن شخص مریض میشود؟
۵- آیا این نیرو، آسمانی، ملکوتی و معنوی است و یا یک قوه زمینی و مادی است؟
۶- آیا این نیرو از آسمان و ستارگان سرچشمه میگیرد؟ یا یکی از خواص خون و گوشت و استخوان ما است؟
اینها یک سری سئوالاتی بود که فکر دکتر مسمر را به خود مشغول کرده بود، و تا پایان عمر هم نتوانست برای همه این سئوالات جواب علمی پیدا کند. اختراع همه مخترعین در ابتداء کامل نیست، این زمان و آیندگان هستند که به مرور هر اختراعی را تکمیل میکنند، امروزه به همه این سئوالات به شکلی پاسخ داده است.
دانشمندان امروز معتقدند که علل هیپنوتیزم شدن مربوط به مغناطیس حیوانی نیست، و البته هر دانشمندی هیپنوتیزم شدن را به علت خاصی میداند، و برخی از روانپزشکان بزرگ نظیر دکتر «مایرز» رئیس انجمن بینالمللی هیپنوتیزم معتقدند که هنوز علل اصلی هیپنوتیزم کشف نشده است، لذا ممکن است در آینده همه این عقاید درباره علل هیپنوتیزم شدن تغییر کند.
در مقابل این همه سئوالات یک چیز برای مسمر مسلم بود و آن عبارت از وجود یک انسان در بالین مریض بود. مسمر معتقد بود که درباره برخی از بیماریها (نه همه بیماریها) وجود یک نفر انسان بر بالین بیمار در معالجه او بسیار موثر است زیرا مشاهده میکرد، که وجود خودش در حضور بیماران تا چه اندازه موثر بوده و هست و علل این بهبود را بعقیده خودش مربوط به مغناطیس حیوانی میدانست، کلمه «مغناطیس حیوانی» را در مقابل «مغناطیس معدنی» قرار داده بود، که منظور از مغناطیس معدنی همان آهنربا است و مقصود از «مغناطیس حیوانی» بعقیده مسمر نیروئی بود که تصور میکرد از دستهایش خارج میشود.