نظم و بی نظمی در معماری
تالیف: محمدرضا بمانیان، آرین امیرخانی، محمدرضا لیلیان
دسته هایی از تناسبات یا سامانه های معماری هر یک با هویت و گونه گونی ویژه خود، در معماری پدیدارشده اند. درک این تناسبات راه ورود به ادراک پیشینیان است؛ اگرچه کسی نمی تواند مدعی شود که همه ی آنها را دانسته است. دستگاه های تناسبات روش هایی معارانه برای آفرینش هماهنگی در جهان آشفته هستند. تفسیر کامل طیف الگوهای فرآیندها و ادراک ما از آنها با برخی تخصص های علمی دیگر ارتباط دارد. اگرچه عملی مانند زمین شناسی، اکومولوژی، جغرافیای فرهنگی، روان شناسی یا فلسفه به گونه ای عمیق، ولی محدود می توانند مورد توجه قرارگیرند، بنا به ضرورت در این پژوهش تنها به خلاصه ای از جنبه های مهم هر یک بسنده گردیده تا تصویری روشن از ارتباطات آنها با فرآیندها و الگوهای معماری ارائه دهد.
نظم و بی نظمی در معماری
درمورد نظم معماری مدرن و مفاهیم بی نظمی در معماری پست مدرن، مطالعات بسیاری صورت گرفته است. نظریه پردازان و معماران بزرگی چون یورگ گروتر، رابرت ونتوری، آلن آیزاک، کریستین توربرگ شولتز، چارلز جنکنز و بسیاری دیگر این مساله را از جنبه های مختلف مورد بررسی قرار داده اند.
آنچه که جای بحث دارد این است که در کشور ما علیرغم بکارگیری معماری مدرن و نیز بینظمی برآمده از صورت ظاهری معماری پست مدرن، تقریبا هیچ مطالعه جامع و برنامه ریزی شده ای در مورد تحلیل مفاهیم این مساله صورت نگرفته است. جای آن است که صاحبنظران معماری ایران با توجه به اهمیت موضوع، آنرا مورد تحلیل و بررسی قرار دهند.
کتاب حاضر برای برداشتن قدمی در این راه، مطالبی را در این خصوص گرد آورده است. در فصل نخست کتاب به طرح کلیات پرداخته شده است. فصل دوم، نیم نگاهی به مبانی نظری و اصول نظم در معماری شده است. فصل سوم، اختصاص به مباحث مربوط به بی نظمی دارد و در فصل پایانی بعنوان بخش اصلی، نتایج نقد و تحلیل و بررسی اهداف و نظریه ها در قالب بحث پیرامون فرکتالها در معماری گنجانده شده است.
نظم و بی نظمی در معماری
نظم و بی نظمی در معماری موضوع کتابی است که امروز با آن آشنا خواهیم شد. مدرنیته اساساً در مورد نظم و عقلانیت و عقلایی شدن است که نظم را پس از بی نظمی خلق می کند، پیش فرض آن این است که هر چه عقلانیت بیشتری خلق گردد به نظم بیشتری می انجامد و هر چه جامعه ای نظم یافته تر باشد کارکرد بهتر و عقلانی تری خواهد داشت.
بدین دلیل مدرنیته به دنبال جستجوی تمام سطوح فزاینده نظم است. جوامع مدرن پیوسته مراقب هر چیزی که بی نظمی خوانده می شود و می تواند در نظم خلل ایجاد کند هستند. پس جوامع مدرن پیوسته بر ایجاد تضادی مضاعف بین نظم و بی نظمی تکیه می کنند تا بتوانند بر ارجحیت نظم تأکید ورزند اما برای انجام این کار باید چیزهایی نماینده بی نظمی باشند.
بنابر این جوامع مدرن باید مرتباً بی نظمی ایجاد کنند. در فرهنگ غربی این بی نظمی به دیگری تعبیر می شود که در ارتباط با دیگر تضادهای دو گونه ای توصیف می گردد. پس هر چیزی که غیر سفید، غیر مذکر و ناهمجنس گرایانه و غیر بهداشتی و غیر عقلانی باشد بخشی از این بی نظمی می گردد و باید از جامعه مدرن عقلانی حذف شود.
از طرفی راه هایی که جوامع مدرن به سمت ایجاد گروه هایی تحت عنوان نظم و بی نظمی طی می کنند. باید هم صدا با کوشش در جهت نیل به ثبات باشد. لیوتار می گوید که تمام جوانب جوامع مدرن که در بردارنده علم به عنوان شکل اصلی آگاهی هستند به چنین روایتهایی متکی اند. بنابر این پست مدرنیسم نقد فراروایت هاست و گونه ای آگاهی است. چنین روایت هایی به آن در پوشاندن تناقضات و ناثباتی های جدایی ناپذیر موجود در هر سازمان یا راهکار اجتماعی کمک می کنند.
به بیان دیگر هر گونه تلاش برای ایجاد نظم همیشه میزان یکسانی از ایجاد بی نظمی را می طلبد. اما یک فراروایت، شکل گیری این گروه ها (گروه های بی نظمی) را با توضیح اینکه بی نظمی واقعاً هرج و مرج و بد و از طرفی نظم واقعاً بخردانه و خوب است می پوشاند.
در جوامع پست مدرن هر آن چه نتواند توسط رایانه به قسمتی قابل تشخیص درآید به بیان دیگر هر آنچه قابل اندازه گیری نباشد مفهوم آگاهی از آن سلب خواهد شد. در این الگو متضاد آگاهی، جهل نیست. حتی اگر این امر الگویی مدرن و انسان گرایانه باشد، بیشتر به بی نظمی تعبیر می شود. هر آنچه شرایط گونه ای از این آگاهی را نداشته باشد به بی نظمی تعبیر می گردد و امری است که در محدوده این نظام، غیر قابل شناسایی است.
ادوار تاریخ معماری
در تاریخ معماری جهان، سه دوره مشخص را می توان تمیز داد که در هر یک از آنها نحوه ترکیب اجزای اثر متفاوت بوده است.
پیش از رنسانس معماری غرب در چارچوب فرهنگ سنتی با اجزای معین و شناخته شده و ترکیب های آشنا سر و کار داشت اما بعد از رنسانس نوعی آگاهی برای ترکیب معمارانه مطرح شد در سومین دوره یعنی دوره معماری مدرن نه تنها نحوه ترکیب اجزا که الفبای زبان معماری نیز متحول شد.
معماری دوران مدرن و جهان در سده بیستم متکی و مبتنی بر استفاده از علوم و دیگر هنرها در معماری بود و ضد گذشته به شمار می رفت. در واکنش به این روحیه بود که در دوره بعد از مدرن نوعی بازگشت تاریخ گرایانه به گذشته صورت گرفت هرچند انتخاب اجزا از معماری گذشته بیشتر حال و هوایی کنایه آمیز و طنزآمیز داشت.
از اواخر دهه ۱۹۸۰ که مباحث پسامدرنیسم و ساختارشکنی توسعه یافت، معماری مدرن این بار با پذیرش تغییرات اساس افق های تازه ای از دیدگاه های جهان شناختی و کیهان شناختی جدید، بوم شناسی، علوم پیچیدگی بحران و آنتروپی را پدیدار کرد.
بدین ترتیب هم اکنون که در انتهای دوران سوم معماری قرار داریم سده بیست و یک انتهای تازه را خواهد گشود. در این جهان زیبایی تازه ای در حال تکوین است که برگرفته از روح پیچان و غلطان و موج مانند طبیعت، تپش های مولکول ها و هندسه ژن هاست و بازتاب آن در عرصه معماری، جایگزین شدن اشکال تازه به جای اشکال ایستای جهان کلاسیک است. معماری جهان نو همانند خود این جهان، خلاق، خود تنظیم، خود تغییر، غیر قابل پیش بینی و در حال «شدن» است.
بر اساس تعالیم فیزیک امروز جهان نه نظامی مشخص که ترکیبی از نظم و بی نظمی است. به اعتقاد چارلز جنکس، معماریِ غیرخطی، موجی، کوژ و کج و دارای انحنا که امروزه توسعه می یابد متأثر از دیدگاه های فیزیک نوین است که جهان را با موج و اجزا و ذرات می شناسد.
وی تأکید می کند که معماری برای آن که در جبهه دانش و علوم قرار گیرد ناگزیر است در این زمینه به تجربه بپردازد. از نظر جنکس معماری باید معلول باشد، معلول دیدگاه انسان از خود و از جهان پیرامونش. معماری امروز باید معلول شرایط امروز باشد. به اعتقاد او در جهان سنتی فرم تابعِ سنت و در جهان مدرن فرم، تابعِ عملکرد بوده است اما در جهان کنونی فرم تابع دیدگاه جهانی باید باشد.
اگر میس فن در روهه شعارِ «کمتر، بیشتر است Less is More » را در معماری مدرن مطرح کرد، جنکس بر اساس نظریه پیچیدگی به نقل از فلیپ اندلسون شعار «بیشتر متفاوت است» را بیان کرد. بنابر این دانشمندان برای تبیین جهان امروز دیگر متکی به علوم قرن نوزده و قطعیت جهان بینی ریاضی گون مدرن نیستند بلکه مباحثی همچون آشفتگی، هندسه نااقلیدسی، نظریه پیچیدگی و فیزیک غیرخطی را لحاظ می کنند که جهانی متفاوت از گذشته را در مقابل انسان پسامدرن گشوده است.
ساختارها و نهادهای اجتماعی در مدت طولانیِ تکوین خود، مراحل رشد و کمال را از سادگی به پیچیدگی، از کوچکی به بزرگی و از تک بعدی به چند بعدی طی کرده اند، به طوری که امروزه پیشرفت حیرت انگیز ارتباطات بیش از پیش، جهان را به واحدی یگانه تبدیل کرده است و باعث شده تا تغییراتی در جغرافیای جهان و آمایش سرزمین در همه کشورها در شرف وقوع باشد.
دگرگونی فیزیکی ساختارهای فیزیکی خرد و کلان و نحوه استفاده از آن ها، عملکرد نوین انتظام فضایی، جایابی و استقرار حرکت و گردش ساده ترین و ملموس ترین تحولاتی است که جهش ارتباطی در حوزه ساخت و سازهای فضایی به وجود آورده است.
از طرفی جهان همواره صحنه تقابل بین نظم و بی نظمی است. نظم مطلق وجود خارجی ندارد همانگونه که بی نظمی کامل نیز وجود ندارد. برای تعریف نظم و بی نظمی می توان از معنی لغوی هر یک برای تعریف دیگری استفاده کرد.
نظم و بی نظمی در تئوری آشوب
نظم هنگامی است که بی نظمی وجود نداشته باشد و در نتیجه بی نظمی، فقدان نظم است. تئوری بی نظمی یا آشوب، تئوری ای می باشد که فکر و ذهن بشر را به خود واداشته است. این تئوری در حیطه های مختلف علوم تجربی، ریاضی، رفتاری، مدیریت و اجتماعی وارد شده است و باعث تغییر در نوع دیدگاه بشر به حل مسائل غیر قابل پیش بینی شده است.
انگاره اصلی و کلیدی تئوری آشوب این است که در هر بی نظمی نظمی نهفته است به این معنا که نباید نظم را تنها در یک مقیاس جستجو کرد. پدیده ای که در مقیاس محلی، کاملاً تصادفی و غیر قابل پیش بینی به نظر می رسد چه بسا در مقیاس بزرگتر، کاملاً پایا و قابل پیش بینی باشد.
اکنون دانشمندان به نقش خلاقانه بی نظمی و آشوب پی برده اند و جهان را مجموعه ای از سیستم هایی می دانند که به شیوه های خود سازمانده و تصادفی عمل می کنند و این در شرایطی است که این سیستم ها از نظم به بی نظمی و از بی نظمی به نظم ختم می شوند.
این تئوری پارادوس گونه، نظریه بی نظمی است که در این کتاب به آن پرداخته خواهد شد. اصولاً هر پدیده در جهان دارای نظمی است، ممکن است در نگاه نخست در آن بی نظمی دیده شود. اما در هر بی نظمی، نظمی نهفته وجود دارد که با تغییر دیدگاهِ ما، این بی نظمی به نظمی عمیق تغییر می کند.