نام محصول : کتاب سحرگاه خونین
نویسنده : امیر عشیری
امیر عشیری ..
وی اولین نویسنده رمانهای پلیسی-جنایی به مفهوم مصطلح و به شکل حرفه ای آن در ایران است. گرچه در برخی از آثار نویسندگانی که قبل از وی در عرصه داستان نویسی فعالیت داشته اند رگه هایی از عناصر داستانهای پلیسی وجود دارد (همچون “حسینقلی مستعان” در شهر آشوب ۱۳۲۸، “نصرالله شیفته” در قهقهه اسکلت ۱۳۲۵) ،ولیکن در مجموع نمیتوان به آنها پلیسی نویس و به آثارشان عنوان پلیسی-جنایی اطلاق کرد. او همچنین در موضوعات تاریخی مینوشت.
امیر عشیری گاهی همزمان در دو، سه مجله پاورقیهای شبه جنایی – پلیسی و جاسوسی منتشر میکرد و طرفداران خاص خود را داشت. نخستین اثر او در سال ۱۳۲۸ به نام “اعدام یک جوان ایرانی در آلمان” به صورت پاورقی در مجله “آسیای جوان” چاپ شد. او همچنین در اطلاعات هفتگی و تهران مصور مینوشت.
“محمدعلی جمالزاده”، پس از خواندن کتاب “سیاهخان” او، آنچنان شیفته قلم او میشود که او را “الکساندر دوما”ی ایران مینامد. او کارمند وزارت صنایع و معادن بود، اما عمدهٔ درآمد خود را از راه روزنامهنگاری و نویسندگی تأمین میکرد.
بعد از انقلاب ۱۳۵۷ ایران، با تغییر کادر سردبیری، عشیری همکاری خود با مجله اطلاعات هفتگی را متوقف کرد و تنها برای یک سال با مجله جدول و مجله سرگرمی خانواده به همکاری پرداخت و پس از آن به کلّی نوشتن برای نشریات را متوقف کرد. او در گفتگویی که در سن ۹۰ سالگی (۲ سال پیش از مرگش) با روزنامهٔ ایران داشت، وضعیت خود در سالهای پس از انقلاب را چنین توصیف کرده بود: «در سالهای قبل از انقلاب من در هفته چهار پاورقی مینوشتم. حالا دیگر بساط پاورقینویسی جمع شده و مجلات عموماً ماهانه چاپ میشوند.
آنها باید برای همکاری دنبال من میآمدند که این اتفاق نیفتاد و من هم نمیتوانستم بلند شوم بروم از آنها تقاضای کار بکنم. حالا که دیگر بازنشسته شدم. آن موقع مگر چند نفر پاورقینویس داشتیم؟ من بودم و آقای رسول ارونقی کرمانی که امروز در امریکاست، دو سه نفر دیگر هم بودند که فوت کردند.
یک سال بعد از انقلاب کارم در مطبوعات تمام شد یعنی دیگر نخواستند». با وجود این، برخی از آثار امیر عشیری پس از انقلاب نیز منتشر شد و همچنان پرفروش بود.او در سالهای اخیر برای مدتی در مرکز تحقیقات راه، مسکن شهرسازی فعالیت میکرد.
متن کتاب ..
تازه دانشکده طب را تمام کرده بودم. یک روز عصر در خیابان پهلوی بر حسب تصادف با زن جوانی به نام “ناتاشا” که از روسهای سفید بود آشنا شدم. با اینکه در آن موقع تصمیم به ازدواج نداشتم ولی همین آشنایی بعد از دو ماه منجر به عروسی من با “ناتاشا” شد.
اوایل مرداد 1320 من نامه ای از آنکارا دریافت کردم که برایم تازگی داشت. نویسنده که شخصی به نام “دکتر هاشم” بود، از من دعوت کرده بود که به آنکارا بروم و در بیمارستان “دکتر ذکی حسین” بکار مشغول شوم. وی قرارداد مربوط به استخدام مرا نیز ضمیمه نامه خود نموده بود و حقوق تعیین شده چند برابر درآمدم در تهران بود.
این نامه و قرارداد استخدام که بدون مقدمه، امضا و ارسال شده بود، موجب تعجب و حیرتم شد. زیرا تا آن ساعت من دکتر هاشم را نمی شناختم و هیچگونه سوابقی هم با اون نداشتم و از طرف من هم تقاضای استخدام در بیمارستان ذکی حسین نشده بود.
هرچه به مغزم فشار آوردم که این معما را پیش خود حل کنم موفق نشدم. این امر مرا بر سر دوراهی قرار داده بود که عقلم به جایی نمی رسید…