نام محصول : کتاب سیذارتا
نویسنده : هرمان هسه
مترجم : امیر فریدون گرگانی
خلاصه داستان سیدارتها
داستان رمان سیدارتها دربارهی یک سفر معنوی است. سفر عرفانی فردی به نام سیدارتها برای رسیدن به معنویت، روشنگری و کمال.
سروش حبیبی مترجم کتاب در مقدمهی این کتاب آورده است:« سیدارتها تلاشی دیگر و دگرگون است درراه خردمندی.
سرکشی هسه علیه پارسایی خانوادگی این بار درصحنهای هندی، آنهم صحنهای افسانهای، نمود مییابد. این داستان شرحی است بر عقیدهای فرد باور و ردیهای بر هرگونه مکتب، حکم طرد جهان قدرت و ثروت و ستایشنامهی زندگی تاملمدار. هسه این داستان را با نثری ساده انشا کرده است.
سادگی فرزانه یادآور زبان کهن است. جوانان آن را همچون اثری انگیزهبخش در عرصهی ادب خواندهاند، همچون متنی مقدس.»
در بخشی از کتاب سیدارتها میخوانیم
در شهر ساواتی، هر طفلی نام والاروان بودا را میدانست و هر خانهای آماده بود کاسهی دریوزهی شاگردان گوتاما، آن گدایان خاموش، را پر کند. دلخواهترین قرارگاه بودا در نزدیکی شهر بود، باغ یتاوانا، ملک آناتهاپیندیکا، بازرگان ثروتمند، که یکی از ستایندگان صدیق او بود و ملکش را به والاروان و شاگردانش نیاز کرده بود.
گفتههای مردم و پاسخهایشان به پرسشهای این دو مرتاض و جویندهی جوان آنها را به اینجا هدایت کرده بود.
چون به ساواتی رسیدند، در همان نخستین خانهای که بر در آن ایستادند و صدقه خواستند به آنها خوراک داده شد و آنها خوراک را پذیرفتند.
سیدارتها از زنی که به او کرم کرده بود پرسید: «ای زن نیکوکار، ما جویای بودا، آن والاترین آدميانیم. دو شمن ایم و از جنگل آمدهایم، به اين امید که آن مرد کامل را ببینیم و تعلیماتش را از زبان خودش بشنویم.»
زن گفت: «ای از جنگل آمدگان، بهراستیکه درست آمدهاید.
بدانید که والاروان در یتاوانا در باغ آناتهاپیندیکا به سر میبرد.
شما زائران تا صبح میتوانید در آن باغ بیتوته کنید، زیرا آنجا برای خیل مشتاقانی که به این شهر میشتابند تا درسهای او را از زبان خودش بشنوند جا فراوان است.» گویندا خوشحال شد و شادمانه فریاد کرد: «چه خوب که ما سرانجام به منزل مقصود رسیدیم و راهمان اینجا به آخر رسید. ولی ای مادر زائران، آیا تو بودا را میشناسی؟
او را به چشم خود دیدهای؟»
زن گفت: «آری، چه بسیار بار والاروان را دیدهام. چهبسا روزها که خاموش و با تنپوشی زرد در کوچهها میرود و بر در خانهها میایستد و بیآنکه چیزی بگوید. کاسهی دریوزه اش را پیش میآورد و کاسهی پرشده را با خود میبرد.»