نام کتاب : کتاب چرا عاشق می شویم
نویسنده : هلن فیشر
مترجم : سهیل سمی
معرفی کتاب چرا عاشق می شویم؟
کتاب چرا عاشق می شویم نوشته هلن فیشر است و با ترجمه سهیل سمی در گروه انتشاراتی ققنوس منتشر شده است. این کتاب به ماهیت و فرایند عشق رمانتیک میپردزاد.
درباره کتاب چرا عاشق می شویم؟
به عقیده نویسنده، عشق رمانتیک یکی از سه شبکه نخستین مغز است که برای راهنمایی ما در امر جفتیابی و تولید مثل تکامل یافتهاند. شهوت کور باعث میشده پیشینیان ما برای ارضای نیاز غریزی خود در پی ارتباط با هر جفتی باشند. عشق رمانتیک به انسان فرصت داد که فقط یک جفت خاص را برگزیند و از این طریق در زمان و انرژی ارزشمند خود صرفهجویی کند.
عشق رمانتیک در ساختار و فرایند مغز انسان نقشی نا زدودنی دارد.
اما دقیقاً چه چیزی این حس را پدید میآورد؟
برای پاسخ دادن به این سؤال نویسنده تصمیم گرفته است طی تحقیقی از مغز داوطلبان اسکن بگیرد تا از این راه، فعالیت مغز مردان و زنانی را که به تازگی به هم دل باخته بودند ثبت کند. این کتاب نگاهی به فرایند مغزی عشق عاطفی است.
خواندن کتاب چرا عاشق می شویم؟ را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب را به تمام علاقهمندان به علوم شناختی پیشنهاد میکنیم.
بخشی از کتاب چرا عاشق می شویم؟
یکی از سرخپوستان گمنام کواکیوتل در جنوب آلاسکا در شعری سوزناک که در سال ۱۸۹۶ از زبان اصلی بازنویسی شده، چنین میگوید: “سرتاسر بدنم یکسره آتش است ــ درد عشق تو. آتش عشقت درد به جانم انداخته. عشق تو وجودم را ملول کرده. عشقت دردی است که درونم را میسوزاند. آتش عشق تو وجودم را سوزانده. یادم هست با من چه گفتی. آیا تو نیز به من عشق میورزی؟
عشقت وجودم را آب میکند. درد و باز هم درد. کجا میروی؟
من عاشق تو هستم. به من گفتهاند از اینجا میروی. به من گفتهاند ترکم میکنی. غمت تَنَم را کرخت کرده.
به یاد داشته باش چه گفتم، عشق من. خداحافظ، عشق من، خداحافظ.”
پیش از من و شما، چند مرد و زن عاشق همدیگر شدهاند؟
چقدر از رؤیاهایشان جامه عمل پوشیده؟
کدام شور و عواطفشان تباه شده؟
اغلبوقتی حین راه رفتن یا نشستن به فکر فرو میروم، به تمام عشقهای سوزناکی که این کره خاکی به خود دیده میاندیشم. خوشبختانه، مردان و زنان جهان از عشقهای رمانتیکشان اسناد و شواهد بسیاری به جا گذاشتهاند.
از اوروک در سومر باستان، روی لوحها و به خط میخی، اشعاری به دست ما رسیده که در آنها عشق پرشور اینانا، ملکه سومریان، به دوموزی، پسری چوپان، گرامی داشته شده است. اینانا بیش از چهار هزار سال پیش فریاد زد و به او گفت: “محبوب من، نور دیدگانم.”
در ودا و دیگر متون هندی، که قدمت آنها به ۷۰۰ تا ۱۰۰۰ سال قبل از میلاد مسیح برمیگردد، به شیوا، پروردگار اسطورهای عالم، اشاره شده که واله و شیدای ساتی، دختر جوان هندو، میشود. این ربالنوع در خیال میبیند که “خودش و ساتی غرقِ عشق در قله کوهی بودهاند.”
خوشبختی هرگز سراغ بعضیها نمیآید. یکی از این افراد قیس، پسر رئیس قبیلهای در عربستان قدیم، بود.
در یکی از افسانههای عربی قرن هفتم میلادی آمده که قیس پسری زیبا و فوقالعاده برازنده بود ــ تا وقتی دختری را دید که به خاطر موهای بلند و مشکیاش او را لیلی، به معنای “شب”، نامیده بودند. قیس چنان از خود بیخود شد که یک روز از مکتبخانه بیرون آمد و در شهر دوید و نام لیلی را فریاد زد. از آن پس او را مجنون یا دیوانه نامیدند.
مجنون سر به بیابان گذاشت، با حیوانات در غارها زندگی کرد و برای محبوبش آواز خواند، در حالی که لیلی، محبوس در خیمه پدرش، شبها از چادر بیرون میآمد تا نامههای عاشقانهاش را به دست باد بسپارد.
رهگذری که دلش به حال او سوخت، خبر این زاریهای عاشقانه را به مجنون، این پسر عاشق با موهای ژولیده و تن نیمهبرهنه، رساند.
عشق پرشور این دو عاقبت به جنگ قبایلشان و سرانجام مرگِ دو عاشق منجر شد. حال از آن ماجرا تنها همین افسانه باقی مانده است.