زنان و جنسیت در تجربه ی شوروی
آزادی اندیشه
در مورد کارنامهی شوروی در زمینهی وضعیت زنان، قضاوت ساده نیست و احتیاج به ارزیابی از جنبههای مثبت و منفی این تجربهی تاریخی دارد. در این نوشته سعی شده است تنها مرور مختصری عرضه شود از جوانب مختلف وضعیت زنان، کامیابیها و ناکامیهای پروژههای انقلابی یا اصلاحی، و مبانی ایدئولوژیگ و نظری نسبت به مسائل جنسی و جنسیتی که پشت سیاستگذاریها و استراتژیهای عملی دولت شوروی وجود داشت.
زنان مطرح در این کتاب، به عنوان همسران و مادران، برای جامعهی مردساختهی شوروی فداکاریهای دشواری میکنند. بیوههای بلشویکهایی که توسط استالین پاکسازی شدند آخرین سالهای عمر خود را در مشقت میگذراندند. در چند کتابِ خاطراتِ معروف از بیوههای کمونیستهایی که در دوران پاکسازی استالین مردند، زنان تعریف میکنند که چه تلاشهای ماورای تحمل انسانی کردهاند تا بتوانند وقتی که از جامعه طرد شدند و تمام امتیازات و حقوق و مسکنشان از آنها گرفته شد، به عنوان تنها سرپرست خانواده دوام بیاورند. در این بخش از کتاب، زنانی را میبینیم که کاملاً فرو ریختهاند. اسلزکین از آناتولی گرنوفسکی (پسر میخائیل گرانوفسکی، مدیر تولید گیاه شیمیایی برزنیکی، که یکی از منابع اصلی کود شیمیایی کشاورزی نوین در شوروی به شمار میآمد) نقل میکند که در مورد وخامت وضع مادرش، بعد از دستگیری پدرش در سال 1937، گفته بود: مادر من که «همیشه زیبا بود و جوان به نظر میرسید، حالا ناگهان پیر و بیچاره شده بود. تمام روز روی یک صندلی چوبی مینشست و دستانش را روی پاهایش جمع میکرد و هیچ چیز نمیگفت. در معرض اتفاق مخوفی قرار گرفته بود. گویی که در سکوت و سکونش، که او را همچون هیپنوتیسمشدگان مینمود، چیزی آهسته در حال رخ دادن بود؛ مثل پیلهای که کرم ابریشم را به پروانه تبدیل میکند. با این تفاوت که او ابتدا پروانه بود.»
زنان و جنسیت در تجربه ی شوروی
همسران و مادران و مادربزرگان به دلیل وابستگی به شوهران و پسران گناهکارشان، و همچنین به دلیل انحرافات سیاسی که به خودشان نسبت داده میشد، دستگیر میشدند و به شدت مورد آزار قرار میگرفتند. بدترین شکنجهی آنها نگرانیشان برای فرزندانشان بود که از آنها جدا شده بودند. یک مادربزرگ به نام سوفیا میخائیلوفنا، خواهر یاکوف سوردلف، مدتها بعد از درگذشت او بر اثر آنفولانزا در سال 1919، در دههی 1930 تازه اجازه پیدا میکند که دو نامه از نوهی هشت سالهاش گاریک دریافت کند، نامههایی که او را ویران میکنند. در این دو نامه که در یتیمخانه نوشته شده بود، میخوانیم: «مامان بزرگ عزیز، من هنوز نمردهام! تو تنها کسی هستی که من در این دنیا دارم، و من تنها کسی هستم که تو داری. اگر زنده بمانم، وقتی که بزرگ بشوم، که آنوقت تو خیلی خیلی پیر شدهای، من کار میکنم و از تو مراقبت میکنم. قربانت، گاریک.» «مامان بزرگ عزیز، این دفعه هم نمردم. منظورم آن دفعهی قبلی که برایت نوشتم نیست. من همچنان زنده میمانم. قربانت، نوهی تو.»
یکی از غمانگیزترین موردها، که اسلزکین داستانش را در طول کتاب میپروراند، ماجرای تانیا میاگکوفا است. او یک انقلابی متعهد، ساده، پرشور، و یک شهید راه انقلاب بود. او در سال 1927 از حزب اخراج و تبعید شد. دختر محبوبش رادا را ترک کرد تا دوران محکومیتش را در آستراخان، اولین محل تعبیدش، شروع کند. تانیا تا 31 سالگی فداکاریهای زیادی برای رژیم کرده بود: همهی دندانهایش ریخته بود و موهایش در حال ریزش بود، در خانهای بدون سقف زندگی میکرد، و با وجود این در خوشبینی خود غوطهور بود. اسلزکین قضاوت در این باره را به عهدهی خواننده میگذارد که آیا میاگکوفا واقعاً معتقد بوده است یا متوهم. میاگکوفا اجازه نمیدهد که تبعید از شور او نسبت به انقلاب و رژیم شوروی بکاهد. تمام وقتش را با خواندن کتاب در مورد برنامهی پنج سالهی اول میگذراند و، به امید این که برای طرحهای اشتراکیسازی در قزاقستان مفید باشد، شروع به یادگیری زبان قزاقی میکند. در نامههایش به مادرش از بارش باران ابراز خوشحالی میکند، چرا که «برای دولت شوروی اتفاق خوبی است.» وقتی که شوهر میاگکوفا هم دستگیر میشود، او میگوید حتماً سوءتفاهمی شده است. به خودش امید میدهد که به او و دخترش اجازه خواهند داد که به ملاقات شوهرش برود. او سالها بعد از تبعید، به مادرش مینویسد: «من شکستناپذیرم.» ولی ما میدانیم که اینطور نبود. پایان کار او در سال 1937 قابل پیشبینی و در آن زمان عادی بود: او هم یک شب، همانطور که در شبهای دیگر متهمان در اردوگاه اعدام میشدند، به اتهام حفظ ارتباط با تروتسکیستها اعدام شد. اما خواندنش تلخ است چون روایت اسلزکین در طول کتاب باعث شده است که ما او را دوست داشته باشیم و برایمان مهم باشد.
خانهی دولت فقط شکست یک جنبش انقلابی را گزارش نمیکند بلکه درسی ارائه میدهد از این که چطور اکنون در زمانهی خودمان از شکست پیشگیری کنیم. برای رسیدن به یک تغییر اقتصادی و اجتماعی واقعی، باید به کار (سنتی و تحمیلی) زنان در خانه و زحمات آنان برای بچهداری اهمیت داد. باید از زنان در مکانهایی که زندگی یا کار میکنند حمایت شود. برای این که مشارکت زنان در زندگی و کار زیاد شود، و برای این که استعدادهای آنها شکوفا شود، لازم است که جامعه، به خصوص مردان، در کار خانگی سهیم شوند. اینها درسهایی است که به درد امروز ما میخورد. اکنون که جنبش #می_تو عادات فکری ما را به چالش کشیده است و سلاح عذر و انکارِ قدرتهای بزرگ را از آنها گرفته، فضایی برای تصور دوبارهی یک زندگی دیگر (اگر نه یک زندگی ایدئال اما یک زندگی بهتر) را باز کرده است. همچنین، برای فراهم کردن امنیت زنان، باید ارزیابی تازهای از کارهای خانهداری ارائه دهیم و، با توجه به همین نگرشِ جدید، جهانی بر اساس برابریِ جنسیتی بنا کنیم.