گاندی را همهی ما دوست داریم. تا حدودی به خاطر مخالفت پنهان و به حقی که ایرانیان با استعمار انگلیس دارند، و نقشی که گاندی در مبارزه با ایشان ایفا کرد، و تا حدی برای این که آرامش و صلحجو بودناش را و حتا شکل ظاهریاش را میپسندیم.
گاندی در نگاه اول به یکی از قدیسان جهان باستان شباهت دارد که با همان لباس از صفحههای قدیمی تاریخ بیرون پریده باشد. در قرن بیستم، گاندی رهبر یکی از بزرگترین ملتهای دنیا برای دستیابی به استقلال بود، و اغراق نیست اگر بگوییم کشورِ مدرن هند تا حدود زیادی آفریدهی اوست. اما من بیش از آن که پیروزمندیاش در برابر استعمار پیر انگلیس، یا ظاهرِ قدیسمآبانهاش را در نظر داشته باشم، شیوهی برخوردش با سیاست را و درایتی که برای پرهیز از خونریزی داشت را بزرگ میدارم. با این وجود، دربارهی گاندی هم مانند هرکس دیگری، بر این باورم که باید مبانی نظری و پیامدهای عملی آرای وی نقد شوند، تا ستایشی و پذیرشی که هست از صافی عقل و خرد بگذرد و با افزودههایی ناخودآگاه و افسانهآمیز آغشته نشده باشد. این نوشتار رسالهی کوتاهی است که گاندی را با نگاهی نقادانه مینگرد، و سودمندیِ راهبردهای ابداع شده توسط وی را در زمانهی ما و برای ما، مورد پرسش قرار میدهد.